پرکردهلغتنامه دهخداپرکرده . [ پ ُ ک َ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) مملو. انباشته . ممتلی : وزان پس بفرمود کان جام زردبیارند پرکرده از آب سرد.فردوسی .ز دینار پرکرده ده چرم گاوسه ساله فرستاده بد باژ و ساو
پی پرکردهلغتنامه دهخداپی پرکرده . [ پ َ / پ ِ پ ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کره اسب و خر قوی شده و جز آن دو. || کنایه است از زیرک و مجرب . (فرهنگ نظام ). مرد کارآزموده و گرم و سرد روزگار چشیده . (آنندراج ) :</spa
سلاحهای گیرکردهhung weaponsواژههای مصوب فرهنگستانسلاحهایی که خلبان سعی در رهاسازی یا پرتاب آنها دارد، ولی به علت نقص فنی سلاح یا محفظه یا پرتابگر یا سامانۀ مهار و رهاسازی پرتاب نمیشوند
پی پرکردهلغتنامه دهخداپی پرکرده . [ پ َ / پ ِ پ ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کره اسب و خر قوی شده و جز آن دو. || کنایه است از زیرک و مجرب . (فرهنگ نظام ). مرد کارآزموده و گرم و سرد روزگار چشیده . (آنندراج ) :</spa
پی پرکردهلغتنامه دهخداپی پرکرده . [ پ َ / پ ِ پ ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کره اسب و خر قوی شده و جز آن دو. || کنایه است از زیرک و مجرب . (فرهنگ نظام ). مرد کارآزموده و گرم و سرد روزگار چشیده . (آنندراج ) :</spa