رقوقلغتنامه دهخدارقوق . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَق ّ. (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به معنی نوعی از چهارپایان آبی که به تمساح ماند. (از آنندراج ). رجوع به رق شود.
رکوکلغتنامه دهخدارکوک . [ رُ ] (اِ) یا رگوک . لته و پارچه ٔ کهنه . (ناظم الاطباء). به معنی رکو است که جامه و لته ٔ کهنه ٔ از هم رفته باشد. (برهان ). وصله . پاره که بر جامه زنند. (از شعوری ج 2 ورق 24) :
رقایقلغتنامه دهخدارقایق . [ رَ ی ِ ] (ع ص ، اِ) رَقائِق . چیزهای باریک . کنایه از اسرار و رموز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ِ رقیقة. (ناظم الاطباء). ج ِ رقیقه به معنی نازکها. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رقیقة شود. || نازکیها. (فرهنگ فارسی معین ).