پرگدازلغتنامه دهخداپرگداز. [ پ ُ گ ُ ] (ص مرکب ) پرسوز. پر تب و تاب : به لشکرگه خویش رفتند بازهمه دیده پرخون و تن پرگداز. فردوسی .بنزدیک بهرام بازآمدندجگرخسته و پرگداز آمدند. فردوسی .فرود آمد و برد پ
پردازلغتنامه دهخداپرداز. [ پ َ ] (فعل امر). || (نف ) نعت فاعلی از پرداختن ، پردازنده . گوینده . بیان کننده . چنانکه در کلمات مرکبه ٔ ذیل : نکته پرداز. افسانه پرداز. قصه پرداز. عبارت پرداز. دروغ پرداز. || سازنده . به اتمام و انجام رساننده چنانکه در چهره پرداز (مصور. نقاش ) وکارپرداز. || خالی و
پردازفرهنگ فارسی عمید۱. = پرداختن: ◻︎ همیشه به یزدانپرستان گرای / بپرداز دل زاین سپنجیسرای (فردوسی: ۸/۴۱۶).۲. آرایشکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چهرهپرداز، سخنپرداز.٣. گوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): عبارتپرداز، دروغپرداز، نکتهپرداز.٤. سراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غزلپرداز، نغمهپرداز.<br
گردپاشلغتنامه دهخداگردپاش . [ گ َ ] (اِ مرکب ) اسبابی که گرد پاشد. اسبابی است که از یک لوله ٔ کائوچویی مجوف با گلوله یا بدون گلوله از همان نوع و بوسیله ٔ آن لوله ، گرد یا مواد دیگری را برای زینت کردن یا برای لحیم کردن پخش میکنند. ماشینی که بوسیله ٔ آن سموم گردگونه را به مزارع و درختان برای دفع
پردازrendering 1, rendition, rendu (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانفرایند تبدیل تصاویر خطی به تصاویر کامل
شخودهلغتنامه دهخداشخوده . [ ش َ دَ ] (ن مف ) خراشیده .(لغت فرس اسدی ). ریش کرده به ناخن یا به دندان . (برهان ). به ناخن کندیده . (شرفنامه ٔ منیری ) : یکی چون دل مهربان کفته پوست یکی چون شخوده زنخدان دوست . اسدی .- ش
گدازلغتنامه دهخداگداز. [ گ ُ ] (اِمص ) عمل گداختن . گدازش . تبش باشد در تن و بیشتر زنان را باشد وقت زادن . (لغت فرس اسدی ). گداختن : چو زهری که آرد به تن در، گدازخرد را بدانگونه بگدازد آز. ابوشکور.اما رود طبیعی آن است که آبهایی بود
دریدهلغتنامه دهخدادریده . [ دَدَ / دِ ] (ن مف ) چاک شده و پاره شده . (ناظم الاطباء). از هم پاره شده . به درازا پاره شده . چاک . شکافته . کفته .مخروق . منفلق . واهیة. (از منتهی الارب ) : رفت برون میر رسیده فرم پخچ شده بوق و دریده
ناکاملغتنامه دهخداناکام . (ص مرکب ، ق مرکب ) نامراد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). (از: نا (نفی ، سلب )+ کام ). (برهان قاطع چ معین ). ناکامیاب . ناکامروا. به کام نارسیده . آنکه بآرزوی خود نرسیده : بدانجایگه رفت ناکام شاه سر آمد بدو تخت و تاج و کلاه . <p class="a