پرگناهلغتنامه دهخداپرگناه . [ پ ُ گ ُ ] (ص مرکب ) که گناه بسیار دارد. اَثیم . بزه کار : چهارم که از کهتر پرگناه نجوشد سر نامور پیشگاه . فردوسی .بشد موبد و پیش او دخت شاه همی رفت لرزان دل و پرگناه . فردوسی .<
بارانشوییrainout/ rain-outواژههای مصوب فرهنگستانزدوده شدن مواد زاید از هوا در پی بارش باران یا برف
یرناءةلغتنامه دهخدایرناءة. [ ی َ ن َ ءَ ] (ع مص ) رنگ کردن چیزی را به حنا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رنگوئیهلغتنامه دهخدارنگوئیه . [ رَ ئی ی َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت واقع در 10هزارگزی جنوب شرقی ساردوئیه و 2هزارگزی جنوب راه مالرو جیرفت به ساردوئیه . دارای 25
پرگنهلغتنامه دهخداپرگنه . [ پ ُ گ ُ ن َه ْ ] (ص مرکب ) پرگناه : برین بر شدن بنده را دستگیرمر این پرگنه را تو کن دلپذیر.فردوسی .
پردروغلغتنامه دهخداپردروغ . [ پ ُ دُ ] (ص مرکب ) کذاب : یکی آنکه داور بود پردروغ نگیرد بر مرد دانا فروغ . فردوسی . || پر ازکذب . پر از دروغ : چهارم بیامد بدرگاه شاه زبان پردروغ و روان پرگناه . <p c
لرزلرزانلغتنامه دهخدالرزلرزان . [ ل َ ل َ ](نف مرکب ، ق مرکب ) در حال لرزش . مرتعش : گرفتار و دل زو شده ناامیدروان لرزلرزان به کردار بید. فردوسی .تنش لرزلرزان به کردار بیددل از جان شیرین شده ناامید. فردوسی .</
بیچارگیلغتنامه دهخدابیچارگی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) درماندگی . عجز. (فرهنگ فارسی معین ). مسکنت . (مهذب الاسماء) : نه مردم بکار است و نه پارگی فراز آمد آن روز بیچارگی . فردوسی .چنان دان که رفتن ز بی