پری دارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که جن داشته باشد؛ جنزده؛ دیوانه؛ مجنون.۲. دختری که پریافسا او را واسطۀ ارتباط خود با جن و پری قرار دهد: ◻︎ چون پریداران درخت گل همیلرزد به باد / چون پریبندان بر او بلبل همی افسون کند (قطران: ۸۳).
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
پری داریلغتنامه دهخداپری داری . [ پ َ ] (حامص مرکب ) چگونگی پریدار : و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پریداری کردیعنی جنیان با او سخن میگویند. (جهانگشای جوینی ).
دیودارلغتنامه دهخدادیودار. [ وْ ] (نف مرکب ) دیودارنده . مردم دیوانه و مصروع . (برهان ) (ناظم الاطباء). مجنون . دیوانه . پری دار. مصروع . (یادداشت مؤلف ). آنکه دیو و شیطان در اندرون دارد.
شبزقلغتنامه دهخداشبزق . [ ش َ زَ ](معرب ، ص ) پری زده . (منتهی الارب ). این کلمه معرب است . (از اقرب الموارد). معرب شبزده . (محیط المحیط). پری زده و کسی که بواسطه ٔ مس شیطان و پری دیوانه شده باشد. (ناظم الاطباء). دیوگرفته . پری دار. جنی . جن زده .
دیودیدهلغتنامه دهخدادیودیده . [ وْ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دیودید. کنایه از دیوانه و مجنون باشد. (برهان )(از انجمن آرا). مصروع . جن زده . پری دار : دیو دیدم ز خود شدم خالی دیودیده چنان شود حالی . نظامی .</p
پریلغتنامه دهخداپری . [ پ َ ] (اِ) موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،مقابل دیو. همزاد. جان . جن . جنی . جِنَّة. خافی . خافیه . خافیاء. حوری . مَلک . روحانی . خندله . (منتهی الارب ). نوعی از زنان جن که نهایت خوبرو باشند. (غی
پریلغتنامه دهخداپری . [ ] (اِخ ) مؤلف قاموس الاعلام گوید: نام نهری است در منتهای شمال شرقی دَرسم و بطرف جنوب غربی جریان دارد طول آن تقریباً صدهزار گز. آنگاه که رود موزور و چند آب دیگر به وی پیوندد در نزدیکی خرپوت به رود مراد ریزد در سابق وادی این نهر نیز بنام پری قضائی بود تابع سنجاق مازگرد
پریلغتنامه دهخداپری . [ پ َ ] (ق ) دوهنگام پیش . دوبار پیش . مخفف پریر است که پریروز (کذا) باشد که روز پیش دیروز است . (برهان قاطع) . پری ، روز گذشته است (کذا) که مخفف پریر باشد و پریر نیز به یای مجهول است چون یای مجهول و واو مجهول در روزمره ٔ عراقیان بلکه اکثر اهل ایران نمانده و همه معروف ش
پریلغتنامه دهخداپری . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) لقب و منصب پر . || اقطاع و تیولی که متعلق به مقام پر بود. || مقام اعضاء مجلس لردها در انگلستان معاصر. || مقام اعضاء مجلس عالی فرانسه از 1815 تا 1848 م .
دره شاه پریلغتنامه دهخدادره شاه پری . [ دَرْ رَ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دره شهر شهرستان ایلام . واقع در 14هزارگزی شمال باختری دره شهر و کنار راه مالرو ایلام ، با 338 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ صیمره است . در جنوب این ده بالای
دل پریلغتنامه دهخدادل پری . [ دِ پ ُ ] (حامص مرکب ) دل پر بودن . حالت و چگونگی دل پر. || بغض . کینه . کینه ٔ از پیش . خشمی بسیار و پنهان . بغضی مخفی . (یادداشت مرحوم دهخدا). دق دل . عداوت و دشمنی . حساب خرده .- دل پری از کسی داشتن ؛بغض او در دل به نهانی بسیار داشتن
خاک پریلغتنامه دهخداخاک پری . [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان موکوئی بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 45 هزارگزی باختر آخوره . ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر دارای 167 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری است . آب آنجا از چشمه ومحصو
خان پریلغتنامه دهخداخان پری . [ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دره شهر شهرستان ایلام . ناحیه ای است واقع در 14 هزارگزی شمال باختر دره شهر کنار راه مالرو ایلام . این ده در منطقه ٔ کوهستانی قرار دارد و هوای آن گرم و سکنه اش 173 تن
چهل پریلغتنامه دهخداچهل پری . [ چ ِ هَِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. در 56 هزارگزی شمال باختری مشهد در جنوب کشف رود واقع است . جلگه و معتدل است و 139 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود محصولش غلا