روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
موج ریلیRayleigh wave, R waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج سطحی که موجب حرکت پسرونده و بیضیوار ذرات در محیط میشود
زیبانفرهنگ فارسی عمیدخوشنما؛ خوبرو؛ خوشگل: ◻︎ آن نگار پریرخ زیبان / خوبگفتار و مهتر خوبان (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۳).
پری روفرهنگ فارسی عمیدکسی که روی زیبا مانند روی پری دارد؛ پریچهر؛ پریچهره؛ پریرخ؛ پریرخسار؛ زیبارو؛ خوشگل: ◻︎ سمنبویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پریرویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ: ۳۹۴).
پریرولغتنامه دهخداپریرو. [ پ َ ] (ص مرکب ) پریروی . که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره . پری رخ . خوبرو. زیبارو : ز هر شهری سپهداری و شاهی ز هر مرزی پریروئی و ماهی . فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).پریرو تاب مستوری نداردچو دربندی
پری زدهلغتنامه دهخداپری زده . [ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . جن زده . مجنون . مسفوع . شَبزَق : بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل که با پری زده دارند اندکی آهن . سوزنی .بتی پری رخ و آهن دلی و بی ر
پریرخلغتنامه دهخداپریرخ . [ پ َ ری رُ] (ص مرکب ) که روی چون پری دارد. پریرخسار. پریچهره . پریروی . خوبروی . بسیارزیبا. فرشته روی : خردمند را گردیه نام بودپریرخ دلارام بهرام بود. فردوسی .پریرخ شده شادمان نویدهمی بدنهان را ز دل بد
پریلغتنامه دهخداپری . [ پ َ ] (اِ) موجود متوهم صاحب پر که اصلش از آتش است و بچشم نیاید وغالباً نیکوکار است بعکس دیو که بدکار باشد. فرشته ،مقابل دیو. همزاد. جان . جن . جنی . جِنَّة. خافی . خافیه . خافیاء. حوری . مَلک . روحانی . خندله . (منتهی الارب ). نوعی از زنان جن که نهایت خوبرو باشند. (غی
پریلغتنامه دهخداپری . [ ] (اِخ ) مؤلف قاموس الاعلام گوید: نام نهری است در منتهای شمال شرقی دَرسم و بطرف جنوب غربی جریان دارد طول آن تقریباً صدهزار گز. آنگاه که رود موزور و چند آب دیگر به وی پیوندد در نزدیکی خرپوت به رود مراد ریزد در سابق وادی این نهر نیز بنام پری قضائی بود تابع سنجاق مازگرد
پریلغتنامه دهخداپری . [ پ َ ] (ق ) دوهنگام پیش . دوبار پیش . مخفف پریر است که پریروز (کذا) باشد که روز پیش دیروز است . (برهان قاطع) . پری ، روز گذشته است (کذا) که مخفف پریر باشد و پریر نیز به یای مجهول است چون یای مجهول و واو مجهول در روزمره ٔ عراقیان بلکه اکثر اهل ایران نمانده و همه معروف ش
پریلغتنامه دهخداپری . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) لقب و منصب پر . || اقطاع و تیولی که متعلق به مقام پر بود. || مقام اعضاء مجلس لردها در انگلستان معاصر. || مقام اعضاء مجلس عالی فرانسه از 1815 تا 1848 م .
دره شاه پریلغتنامه دهخدادره شاه پری . [ دَرْ رَ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دره شهر شهرستان ایلام . واقع در 14هزارگزی شمال باختری دره شهر و کنار راه مالرو ایلام ، با 338 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ صیمره است . در جنوب این ده بالای
دل پریلغتنامه دهخدادل پری . [ دِ پ ُ ] (حامص مرکب ) دل پر بودن . حالت و چگونگی دل پر. || بغض . کینه . کینه ٔ از پیش . خشمی بسیار و پنهان . بغضی مخفی . (یادداشت مرحوم دهخدا). دق دل . عداوت و دشمنی . حساب خرده .- دل پری از کسی داشتن ؛بغض او در دل به نهانی بسیار داشتن
خاک پریلغتنامه دهخداخاک پری . [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان موکوئی بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 45 هزارگزی باختر آخوره . ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر دارای 167 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان لری است . آب آنجا از چشمه ومحصو
خان پریلغتنامه دهخداخان پری . [ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دره شهر شهرستان ایلام . ناحیه ای است واقع در 14 هزارگزی شمال باختر دره شهر کنار راه مالرو ایلام . این ده در منطقه ٔ کوهستانی قرار دارد و هوای آن گرم و سکنه اش 173 تن
چهل پریلغتنامه دهخداچهل پری . [ چ ِ هَِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. در 56 هزارگزی شمال باختری مشهد در جنوب کشف رود واقع است . جلگه و معتدل است و 139 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود محصولش غلا