پریزلغتنامه دهخداپریز. [ پ َ ] (اِ) فریاد. فغان . نعره : از پریزت چنان بلرزد کوه که زمین بومهن بلغزاند. حکیم علی فرقدی (از جهانگیری ).|| بیدگیا. (کازیمیرسیکی ) (شلیمر). || سبزه ای که در کنار جوی و رودخانه و تالاب و جائی که آب بسیار
پیشرسscratch race, scratch 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه که برای مردان در پانزده کیلومتر و برای زنان در ده کیلومتر برگذار میشود و در آن برنده رکابزنی است که زودتر از خط پایان عبور کند
جوش 1rashواژههای مصوب فرهنگستانبثورات موقتی بر روی پوست که معمولاً با سرخی یا خارش همراه باشد متـ . دانه 3
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
پریزادهلغتنامه دهخداپریزاده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریزاد. فرزند پری . پری نژاد : همه رخ چودیبای رومی برنگ خروشان ز چنگ پریزاده چنگ . فردوسی .پریزاده ای یا سیاوخشیاکه دل را بمهرت همی تخشیا
socketsدیکشنری انگلیسی به فارسیپریز برق، پریز، حفره، کاسه، حدقه، بوشن، جا، خانه، گوده، جای شمع، کاسه چشم
پریزادهلغتنامه دهخداپریزاده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریزاد. فرزند پری . پری نژاد : همه رخ چودیبای رومی برنگ خروشان ز چنگ پریزاده چنگ . فردوسی .پریزاده ای یا سیاوخشیاکه دل را بمهرت همی تخشیا
دندان آپریزلغتنامه دهخدادندان آپریز. [ دَ ] (اِ مرکب )خلال . چوچو. (یادداشت مؤلف ). دندان اپریز. دندان اپریش . دندان پریز. دندان پریش . دندان افریز. دندان افریش . دندان فریز. دندان فریش . دندان کاو. خلال ، و آن چوبی باشدکه میان دندانها را بدان پاک کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در هندوستان آن را
دندان پریزلغتنامه دهخدادندان پریز.[ دَ پ َ ] (اِ مرکب ) دندان آپریز. (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). رجوع به دندان آپریز شود.
اپریزلغتنامه دهخدااپریز. [ اَ ] (پسوند) این مزید مؤخر در کلمه ٔ مرکبه ٔ ((دندان اپریز)) بمعنی خلال دندان هست و معنی اپریز معلوم نیست و آنرا دندان اپریش و دندان پریش و دندان افریش نیز آورده اند.
اسپریزلغتنامه دهخدااسپریز. [ اَ ] (اِ مرکب ) اسب رس . میدان و فضا و عرصه . (برهان ). اسپریس . اسپرز. (سروری ). || رزمگاه : ببر کرده یکسر سلیح ستیزنهادند رو جانب اسپریز. جلالی .و رجوع به اسپریس شود.