پزلغتنامه دهخداپز. [ پ َ ] (نف مرخم ) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخردر آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز.پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چلوپز. حلواپز. حلیم پز. خاصه پز. خرجی پز. خرده پز. خشت پز. خشکه پز. خوراک پز. خوردی پز. دست پز. دستی پز. دیزی پز. دیگ پز (طباخ ). شُله
پزلغتنامه دهخداپز. [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) بمعنی وضع و تظاهر و ادعا.در زبان فارسی بمعنی ریخت و هیأت و شکل و صورت : پزش را باش ! یعنی هیأت و ظاهر او را نگر.- بدپز ؛ بدشکل . بدریخت .- خوش پز ؛ خوش هیأت . خوش ریخ
پزفرهنگ فارسی عمید۱. = پختن۲. پزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آشپز، کلهپز.٣. پخته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبپز.٤. (اسم مصدر) [قدیمی] آشپزی: پختوپز.
موج SS waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج لرزهای حجمی که در آن راستای ارتعاش ذرات بر راستای انتشار عمود است
ارزش سیC valueواژههای مصوب فرهنگستانمقدار دِنای موجود در ژنگان تکلاد یک یاختۀ هوهستهای متـ . ارزش ثابت
ناسازنمای ارزش سیC value paradoxواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف بین ارزش ثابت یک اندامگان و پیچیدگی تکاملی آن متـ . ناسازنمای ارزش ثابت
سامانة مهار پسرویhill holder, hill hold control, hill-start assist control, HHC, hill-start assist, HSA, hill-start controlواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با ترمزگیری خودکار به مدت چند ثانیه، از حرکت ناخواستة رو به عقب خودرو در سربالاییها جلوگیری میکند اختـ . س. م. پ. HAC
پزانلغتنامه دهخداپزان . [ پ َ ] (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت از پختن . در حال پختن . || پزاننده : گرمای توت پزان . آش برگ پزان .
پزویلغتنامه دهخداپزوی . [ پ َزْ / پ َ ] (ص ) پژوی . فرمایه ترین مردمان را گویند و بعربی ارذل ناس خوانند. (برهان قاطع). و در فرهنگی بی نام پُزوی آمده است به ضم ّ پی و به فتح واو، پست طبع. دنی طبع. مجهول النسب . (مؤید الفضلاء از فرهنگ شعوری ).
پز دادنلغتنامه دهخداپز دادن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) (از پز فرانسه ) به کبر نمودن شأن و منزلت یا جامه های قیمتی خود را. به هیأت ولباس خود تظاهر کردن . خودنمائی کردن . تکبر نمودن .
دست پزلغتنامه دهخدادست پز. [ دَ پ َ ] (ن مف مرکب ) دست پخت . با دست پخته شده . دستی پز: نان دست پز. || (نف مرکب ) آنکه نان در خانه پزد فروختن را نه در خبازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِمص مرکب ) دست پخت . پختن به دست .
دستی پزلغتنامه دهخدادستی پز. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) دستی پزنده . دست پز. نانوا که در خانه نان پزد. (یادداشت مرحوم دهخدا).- نان دستی پز ؛ که در تنور نپزند و با ساج و غیره پزند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دوشاب پزلغتنامه دهخدادوشاب پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) دباس . شیره پز. که پختن دوشاب پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوشاب شود.
پیر کله پزلغتنامه دهخداپیر کله پز. [ رِ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طباخی که سر بریان و پاچه پزد. (شرفنامه ).