پسروارفرهنگ فارسی عمید۱. پسرمانند؛ مانند پسر.۲. (اسم) (فقه) آن مقدار از ارث که به پسر میرسد؛ سهم پسری.
پسروارtomboyishواژههای مصوب فرهنگستانداشتن خصوصیات و مشخصات ویژهای که بهطور سنتی برای یک دختر یا یک زن نامناسب است
شیروارلغتنامه دهخداشیروار. [ شیرْ ] (ص مرکب ) مثل شیر. چون شیر. که مانند شیر شجاع ومتهور باشد. شیرسان . شیروش . شیرفش . مانند شیر به شجاعت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شیروارفرهنگ نامها(تلفظ: šir vār) (شیر + وار (پسوند شباهت)) ، مثل شیر ، چون شیر ، آنکه مانند شیر شجاع و دلیر باشد .
وارلغتنامه دهخداوار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا قید می سازد چون فرزندوار،