زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
صندلی سلمانیbarber chair/ barber's chair, tombstone 2واژههای مصوب فرهنگستانکُندهای که براثر قطع ناقص درخت به شکل صندلی درآمده است
پسریچهلغتنامه دهخداپسریچه . [ پ ُ / پ ِ چ َ /چ ِ / پ ُ / پ ِ س َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پسر کوچک . || پسر بدکاره . (برهان قاطع
پسرینهلغتنامه دهخداپسرینه . [ پ ِ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پسر، نرینه در فرزند آدمی : چنین گویند که در این ایام حمزه آذرک در سبزوار زیادت از سی هزار مرد و کودک پسرینه بکشت . (تاریخ بیهق ). اطفال پسرینه را جمله خارجیان بکشتند. (تاریخ بیهق ). و آنچ پسری
پسری کردهلغتنامه دهخداپسری کرده . [ پ ِ س َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پسرخوانده . دَعی ّ: پسر و دختر بر حقیقت آنرا باشد که آنرا اهل و آفریده باشد و پسری کرده آن گیرد که او محتاج باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص <span class="hl"
پسری کردهلغتنامه دهخداپسری کرده . [ پ ِ س َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پسرخوانده . دَعی ّ: پسر و دختر بر حقیقت آنرا باشد که آنرا اهل و آفریده باشد و پسری کرده آن گیرد که او محتاج باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص <span class="hl"
پسریچهلغتنامه دهخداپسریچه . [ پ ُ / پ ِ چ َ /چ ِ / پ ُ / پ ِ س َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) پسر کوچک . || پسر بدکاره . (برهان قاطع
پسرینهلغتنامه دهخداپسرینه . [ پ ِ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پسر، نرینه در فرزند آدمی : چنین گویند که در این ایام حمزه آذرک در سبزوار زیادت از سی هزار مرد و کودک پسرینه بکشت . (تاریخ بیهق ). اطفال پسرینه را جمله خارجیان بکشتند. (تاریخ بیهق ). و آنچ پسری
ناپسریلغتنامه دهخداناپسری . [ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) پسر زن . پسر شوهر. پُسَندر. ربیب . در کرمان : پیرزاده ، در گناباد: پیش زاد، در کرمانشاه : اَن َ زاده گویند.