پسودنلغتنامه دهخداپسودن . [ پ َ دَ ] (مص ) دست مالیدن . لمس کردن . دست زدن . (برهان قاطع در لفظ پسوده ). ببسودن . ببساویدن . مَس .
آغاز ناگهانیsudden commencementواژههای مصوب فرهنگستانرشتهتوفانهای مغناطیسی که ناگهان و همزمان بر روی زمین شروع میشوند
سایهآمیزیshade 2, shadingواژههای مصوب فرهنگستانآمیختن رنگبخشِ معمولاً تیره با یک رنگ برای ساخت رنگی که با رنگ اولیه کمی متفاوت است
آشفتگی ناگهانی یونسپهرsudden ionospheric disturbanceواژههای مصوب فرهنگستانآشفتگی در یونسپهر که چند دقیقه پس از وقوع شرارۀ خورشیدی ایجاد میشود
پاسیدنفرهنگ فارسی معین(دَ) (مص م .) 1 - نگهبانی کردن ، پاس داشتن . 2 - مواظبت کردن . 3 - لمس کردن ، پسودن .
بساییدنلغتنامه دهخدابساییدن . [ ب َ دَ ] (مص ) رجوع به بسودن و پسودن و پسائیدن شود : یکی شارسان کرده دارد ز سنگ که نبساید آن را به چنگل پلنگ .فردوسی .
بساوشلغتنامه دهخدابساوش . [ ب ِ / ب َ وِ ] (اِمص ) لمس . پرواس . پرماس . ببساوش . مجش . || (اِ) لامسه . قوه ٔ لامسه . حس لامسه . و رجوع به پسودن و بسودن شود.
بپسودنلغتنامه دهخدابپسودن . [ ب ِ دَ ] (مص ) بپسودان . لمس . لامسه کردن . (برهان قاطع). لمس کردن . (ناظم الاطباء). برمجیدن . برمخیدن . || اندودن . طلا کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به بسودن و پسودن شود.