پشتکلغتنامه دهخداپشتک . [ پ َ ت َ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری گوید بمعنی شبنم است و در بعض نسخه ها بمعنی پشگ گوسفند و بز آمده است و بیت ذیل شمس فخری را شاهد آورده است : شیر در بیشه اژدها در کوه بفکند از نهیب او پشتک .
پشتکلغتنامه دهخداپشتک . [ پ ُ ت َ ](اِ مصغر) مصغَّر پشت . || پریدن بطوری که با پشت بر آب آیند. نوعی جستن شناوران به آب یا ورزشکاران بر زمین . نوعی از بازی است و آن چنان باشد که شخص کف دستهای خود را بر زانوها گذاشته خم شود تا دیگری از پشت او بجهد و بعضی گویند پشتک آن است که کف دستها را بر زمین
پشتکفرهنگ فارسی عمید۱. (ورزش) حرکت معلق زدن در آب یا روی زمین.۲. ‹پستک› [قدیمی] جامۀ کوتاه و نیمتنۀ نمدی که سابقاً بعضی از سوارکاران و تفنگداران میپوشیدند.⟨ پشتک زدن: (مصدر لازم) معلقوارو زدن در آب یا روی زمین.
پیستکلغتنامه دهخداپیستک . [ ت َ ] (ن مف ) پیسه . در پهلوی بمعنی نقش و نگار بسته و زینت شده و در فارسی بمعنی پیسه و ابلق و دورنگ سپید و سیاه . (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 113). رجوع به پیسه شود.
چستکلغتنامه دهخداچستک . [ چ ِ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 37هزارگزی جنوب خاوری درمیان ، بر سر راه مالرو عمومی اسفید به خلبران واقع است . جلگه و گرمسیر است و 23 تن سکنه دارد. آبش از قن
چستکلغتنامه دهخداچستک . [ چ ُ ت َ ] (اِ) مطلق کفش . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 218 ذیل لغت کفش ). || کفش سبک وزن با کف یک لا که در خانه پوشند. کفش راحتی . چسک . کفش سرپایی . رجوع به چسک شود.
سیتکلغتنامه دهخداسیتک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجه ٔ شهرستان تهران . دارای 597 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ افجه . محصول آنجا غلات ، میوه ، سیب زمینی ، بنشن و عسل . شغل اهالی آنجا زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
شپتکلغتنامه دهخداشپتک . [ ش َ / ش ِ ت َ ] (اِ) لگد زدن باشد خواه انسان بزند و خواه حیوانات دیگر. (برهان ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). لگد زدن . (فرهنگ نظام ) (از فرهنگ جهانگیری ).
پشتکوهلغتنامه دهخداپشتکوه . [ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) نام سلسله ٔ جبالی در مغرب ایران . از دره ٔ دیاله تا آب دیز (آب ِ دز) کوههای این ناحیه به دو قسمت جداگانه تقسیم میشود: اولی را پیشکوه و دومی را پشتکوه می نامند و این دو قسمت بواسطه ٔ درّه ٔ رود سیمرّه (گاماساب و کرخه ) از یکدیگر جدا میشود. (جغرافیای
پشتکوهلغتنامه دهخداپشتکوه . [ پ ُ ] (اِخ ) (ده ...)دو فرسخ و نیم جنوب باشت است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
پشتکوهلغتنامه دهخداپشتکوه . [ پ ُ ] (اِخ ) از بلوکات یزد، حد شمالی مهریز و میانکوه و پیشکوه ، حد شرقی جاده ٔ کرمان و قسمت شمالی شهر بابک ، حد جنوبی گردنه ٔ ابرقو و حد غربی کوهستان و کویر بین آباده و نائین . مرکز نیرو، عده ٔ قری 30 و مساحت آن <span class="hl" di
پشتکوهلغتنامه دهخداپشتکوه . [ پ ُ ] (اِخ ) موضعی است به گیلان . رجوع به جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 375).
پشتکوهلغتنامه دهخداپشتکوه . [ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) نام سلسله ٔ جبالی در مغرب ایران . از دره ٔ دیاله تا آب دیز (آب ِ دز) کوههای این ناحیه به دو قسمت جداگانه تقسیم میشود: اولی را پیشکوه و دومی را پشتکوه می نامند و این دو قسمت بواسطه ٔ درّه ٔ رود سیمرّه (گاماساب و کرخه ) از یکدیگر جدا میشود. (جغرافیای
پشتک چارکشلغتنامه دهخداپشتک چارکش . [ پ ُ ت َک ْ ک َ / ک ِ /ک ُ ] (اِ مرکب ) نوعی بازی و آن چنان باشد که شخص کف دستهای خود را بر زانوها گذاشته خم شود و دیگری از پشت او بجهد. جفتک چارکش . و نیز رجوع به پشتک شود.
پشتک زدنلغتنامه دهخداپشتک زدن . [ پ ُ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) جستن شناوران به آب یا ورزشکاران بر زمین بدانگونه که در هوا بطول یکبار بگرد خود گردیده باشند.
پشتک زنلغتنامه دهخداپشتک زن . [ پ ُت َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه با پشتک بر آب پرد. آنکه باپشتک بجهد. رفتار با پشتک . || چهارپائی که بسبب مرض پشتک رفتار معیوب دارد و پای زند: اتان رُموح برجلها؛ ای نفوح . اتان ضحور؛ خرماده ٔ پشتکزن .
خرپشتکواژهنامه آزاددر ساختمان های سنتی به آخرین پاگرد پله ها گفته میشود که شبیه به اتاق بوده و از آن برای ورود به پشت بام استفاده میشود . راه پشت بام .