پشنجهلغتنامه دهخداپشنجه . [ پ / پ ِ ش َ ج َ / ج ِ ] (اِ) بشنجه . افزاری جولاهگان را از دسته ٔ گیاهی یا موی و مانند آن که بدان آهار بر جامه کنند. افزاری باشد که [ شومالان ] جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دسته ٔ گیاهی بود
پشنجهفرهنگ فارسی معین(پَ شَ جِ) (اِ.) جاروب مانندی از موی یا گیاه و مانند آن که بدان آهار بر جامه و تانه افشانند.
سنجهلغتنامه دهخداسنجه . [ س َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) (از: سنج ، سنجیدن + هَ ، پسوند نسبت و آلت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سنجه . سنگی را گویند که چیزها بدان وزن کنند. (برهان ). سنگی که بر آن چیزها را در ترازو وزن کنند. (غیاث ). سنگ ترازو. (دهار). سنگ
سنجهلغتنامه دهخداسنجه . [ س ُ ج َ ] (ع اِ) سیاهی سپیدی آمیخته . ج ، سُنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سنجهلغتنامه دهخداسنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) نام اولکایی و ملکی است و در آنجا رودخانه ٔ عظیمی است ، گویند پلی بر آن رودخانه بسته اند از یک طاق . (برهان ). شهرکی است بشام ، خرم و به نزدیک وی پلی است که اندر همه ٔ جهان ازآن نیکوتر و از آن عجب تر پل نیست . (حدود العالم ).
سنجهلغتنامه دهخداسنجه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) نام دیوی است از دیوان مازندران . (از برهان ). نام یکی از دیوان مازندران است . (جهانگیری ). برحسب روایت شاهنامه از دیوان سرزمین مازندران بوده است که بدست رستم کشته شده است : نه ارژنگ ماندم نه دیو سفیدنه سنجه نه پولاد غن
برسلغتنامه دهخدابرس . [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) ماهوت پاک کن . جامه خاره . (یادداشت مؤلف ). غرواشه . (یادداشت مؤلف ). پشنجه . || مسواک .
بشنجه زنلغتنامه دهخدابشنجه زن . [ ب ِ ش َ / ش ِ ج َ / ج ِ زَ ] (نف مرکب ) پشنجه زن . آنکه بشنجه بکار برد. مِرطَم . مِرَّشَه جولاهکی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بشنجه شود.
بشنجهفرهنگ فارسی معین(بِ شَ جِ یا جَ) (اِ.) = پشنجه : 1 - افزاری که جولاهگان بدان آهار بر تانه مالند و آن دستة گیاهی است مانند جاروب برهم بسته . 2 - آهاری که بر تانه مالند.
بشنجهلغتنامه دهخدابشنجه . [ ب ِ ش َ / ش ِ ج َ / ج ِ ] (اِ) پشنجه . افزاری باشد که جولاهکان بدان آهار بر تانه مالند و آن دسته ٔ گیاهی بود که مانندجاروب برهم بسته باشند. (برهان ) (از جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام )