پشکلغتنامه دهخداپشک . [ پ َ ] (اِ) برابر کردن . موافق ساختن . (برهان قاطع). برابری کردن . برابری . (فرهنگ رشیدی ) : بحسن افتاده با خورشید در پشک بقامت سرو را افکنده در رشک . نزاری (از فرهنگ رشیدی ). || درآویختن . (برهان قاطع). آوی
پشکلغتنامه دهخداپشک . [ پ َ ش َ ] (اِ) بشک . شبنم . (برهان قاطع). آن نم سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند. (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). و برف گونه ای که شب های تیرماه افتد بر زمین بی ابری در آسمان . زیوال (بلغت آذری ). اپشک . افشک . (فرهنگ جهانگیری ). ژاله ٔ منجمد. بژ. صقیع. جلید. قَس
پشکلغتنامه دهخداپشک . [ پ ِ / پ ُ ] (اِ) پشگ . پشکل . فضله ٔ گوسفند و بزو شتر و آهو و خر و اشتر و هم از گاو آنگاه که سخت و مدور باشد. سرگین گوسفند و بز و آهو و امثال آن . پشکر. پشکره . پشکله . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ). بعر. بعره و آن فضله ٔ حیوان باشد از
پشکلغتنامه دهخداپشک . [ پ ُ ش َ ] (اِ) بلغت ماوراءالنهر گربه باشد و آن جانوریست معروف که بعربی سنورخوانند. (برهان قاطع). گربه ، که پوشک نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) : دل مجروح را شفا قرآن جان پردرد را دوا قرآن تو کلام خدای را بی شک گر نه ای طوطی و حمار و
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
پشکیلغتنامه دهخداپشکی . [ پ ِ ] (اِ) قسمی مروارید: و منها [ من اللاَّلی ] المستطیل المتشابه الطرفین بالأستدارة و تشبه ببعرالغنم فیقال له بالفارسیة پشکی . (الجماهر فی معرفةالجواهر للبیرونی ص 125).
پشلغتنامه دهخداپش . [ پ ُ ] (اِ) جغد را گویند و آن پرنده ای است نامبارک . (برهان قاطع). بوم . پَشَک . و رجوع به پشک شود.
پشکیلغتنامه دهخداپشکی . [ پ ِ ] (اِ) قسمی مروارید: و منها [ من اللاَّلی ] المستطیل المتشابه الطرفین بالأستدارة و تشبه ببعرالغنم فیقال له بالفارسیة پشکی . (الجماهر فی معرفةالجواهر للبیرونی ص 125).
پشک انداختنلغتنامه دهخداپشک انداختن . [ پ ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) قرعه زدن . قرعه کشیدن . مقارعة. قرعه افکندن . اقتراع . استهام . || فضله افکندن گوسفند و بز و آهو و اشتر و خر و جز آن .
شپشکلغتنامه دهخداشپشک . [ ش ِ پ ِ ش َ ] (اِ مصغر) سبوسه . شپشه . حشره ٔ کوچک و سیاه رنگی است بی بال که اعضاء دهانی او خردکننده میباشد و جزو راسته ٔ نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است . این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصاً دانه ٔ غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را