پشیزهلغتنامه دهخداپشیزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) پول ریزه باشد بغایت تنک و کوچک . (فرهنگ جهانگیری ). گویند زری باشد قلب در نهایت نازکی و کوچکی . (برهان قاطع). پول خرد از مس یا برنج . پشیز. پشی . فلس . درم زبون . پول سیاه . || چیزی را گویند از برنج و امثال آن در
پشیزهفرهنگ فارسی عمید۱. پولک.۲. پولکهای ریز فلزی که به جامه یا چیز دیگر بدوزند.۳. (زیستشناسی) = پولک۱
پشیزهفرهنگ فارسی معین(پَ زِ) (اِ.) = پشیز: 1 - پولک فلزی ریز که بر جامه یا هر چیز دیگر بدوزند. 2 - چیزی است از برنج و امثال آن که مابین دسته و تیغة کارد وصل کنند برای استواری . 3 - چرمی که در دامن خیمه دوزند و پایزه بدان استوار کنند. 4 - آن چه از آهن که برای زینت بر در و تخته کوبند. 5 - فلس ماهی ، پولک ماهی . 6 - فلس س
شجعلغتنامه دهخداشجع. [ ش َ ج َ ] (ع مص ) سبک برداشتن ستور دست و پای را در رفتن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) درازی . (منتهی الارب ). طول . (از اقرب الموارد). || شجع از شتران ، سبک دست و پایی و سبک سیری باشد. (از اقرب الموارد).
شجعلغتنامه دهخداشجع. [ ش َ ج ِ ] (ع ص ) دلاور پردل در شدت و در سختی جنگ و جز آن . (منتهی الارب ). شجاع .(از اقرب الموارد). شِجَع. (منتهی الارب ). || شتر دیوانه : جمل شجعالقوائم ؛ شتر سبک دست و پا در رفتن . (منتهی الارب ). سریعالنقل . (اقرب الموارد).
شجعلغتنامه دهخداشجع. [ ش َ ] (اِخ ) (بنو...) نام بطنی است از قبیله ٔ کلب . (منتهی الارب ). و رجوع به معجم قبایل العرب ج 2 ذیل شجع شود.
شجعلغتنامه دهخداشجع. [ ش ِ ] (اِخ ) (بنو...) نام بطنی است از کنانه و آن جد حارث بن عوف صحابی است . (منتهی الارب ). مؤلف معجم قبایل العرب ، عمر کحاله آرد: شجعبن عامر بطنی است از کنانه از عدنانیه و ایشان فرزندان شجعبن عامربن لیث بن بکربن عبدماةبن خزیمةبن مدرکةبن الیاس بن مضربن نزار باشند. (از
افتقاءلغتنامه دهخداافتقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بازدوختن توشه دان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دوباره دوختن درز مشک (قربة). (از اقرب الموارد). || پشیزه را میان دو پشیزه اش برآوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
پولکلغتنامه دهخداپولک . [ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر پول . پول خرد. پول کوچک . || مصغر پول ، پل . پل کوچک : سرپولک نام محله ای از طهران . || صفیحه . صفحه ٔ کوچک مدور. || جای کلید قفلهای مغزی و پشتی . || فلوس ماهی . (آنندراج ). || دنده ٔ سیر. || پشیزه . پشیزه ٔ فلزین . زرک . نقده . فلس . فلوس . پشیز
پشیزفرهنگ مترادف و متضاداندک، پاپاسی، پشیزه، پولخرد، پولسیاه، دینار، شاهی، عباسی، غاز، فلس، قاز، مبلغناچیز
ورقهفرهنگ مترادف و متضاد۱. صفحهبرگه، ورق ۲. پشیزه، پوست، پوسته، قشر، لایه ۳. رقعه، عریضه، مکتوب، منشور
اقتفاءلغتنامه دهخدااقتفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در پی رفتن . (ناظم الاطباء). از پی رفتن .(منتهی الارب ) (آنندراج ): افتفی اثره ؛ در پی آن رفت .(منتهی الارب ). || خاص کردن چیزی را بچیزی . || بخش نهادن مهمان را. || برگزیدن . || بازدوختن توشه دان و پشیزه را میان دو پشیزه ٔ آن درآوردن . (منتهی الارب