ساختار لوویسLewis structure, electron-dot formula, Lewis formulaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرمول ساختاری که در آن الکترونها با نقطه نشان داده میشوند
لوش لوشلغتنامه دهخدالوش لوش . (ص مرکب ) پاره پاره : گر بجنبد در زمان گیردش گوش بر زمین زن تا که گردد لوش لوش .عیوقی .
پیلگوشلغتنامه دهخداپیلگوش . (اِ مرکب ) پیلغوش . پیغلوش . سوسن منقش . فیلگوش . آذان الفیل . (منتهی الارب ). نوعی سوسن که آن را آسمانگون گویند و بر کنار آن نقطه های سیاه بود مانند خالی که بر روی خوبان باشد و رخنه های کوچک دارد. رجوع به پیلغوش شود : بر پیلگوش قطره ٔبارا
پلوپزخانهلغتنامه دهخداپلوپزخانه . [ پ ُ ل َ / لُو پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جائی که در آن پلو پزند. پلوپزی .
پلوپزیلغتنامه دهخداپلوپزی . [ پ ُ ل َ / لُو پ َ ] (حامص مرکب ) عمل پختن پلو. ساختن پلو. طبخ پلو. || (اِ مرکب ) محلی که آنجا پلو پزند. پلوپزخانه .
دیگفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ه، دیگ مسی، قابلمه، ماهیتابه، تفلون، کاسرول، پاتیل سماور، کتری، قوری، پیرکس، قوری برقی، قهوهدمکن، قهوهجوش، فلاسک آبجوش بخاری بخارپز، پلوپز، تیان
پزلغتنامه دهخداپز. [ پ َ ] (نف مرخم ) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخردر آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز.پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چلوپز. حلواپز. حلیم پز. خاصه پز. خرجی پز. خرده پز. خشت پز. خشکه پز. خوراک پز. خوردی پز. دست پز. دستی پز. دیزی پز. دیگ پز (طباخ ). شُله
پلوپزخانهلغتنامه دهخداپلوپزخانه . [ پ ُ ل َ / لُو پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جائی که در آن پلو پزند. پلوپزی .
پلوپزیلغتنامه دهخداپلوپزی . [ پ ُ ل َ / لُو پ َ ] (حامص مرکب ) عمل پختن پلو. ساختن پلو. طبخ پلو. || (اِ مرکب ) محلی که آنجا پلو پزند. پلوپزخانه .