پناه گرفتنلغتنامه دهخداپناه گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) التجاء. (منتهی الارب ). لَجاء. (دهار). ملجاء. (صراح اللغة). عوذ. عیاذ. معاذ. معاذة. لوذ. لیاذ (تاج المصادر). تعوّذ. استعاذه . عصر. اعتصار. لوث . (منتهی الارب ) : بدیوار ویران که گیرد پناه . <p class="a
پناه گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ناه گرفتن، تحصن کردن، پناهندهشدن، بهدامان کسی پناه بردن، پناه خواستن، پناه جستن
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
کِهکِشَندneap tideواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین گسترۀ کشندی ماهانه، در زمان تربیع ماه و هنگامی که اثر ماه، اثر خورشید را خنثی کند
رأی نامخوانroll-call vote, roll-call voting, roll call/ rollcall/ roll-call/ roll calls, vote by yeas and nays, yeas and nays, yea-and-nay rollcall, call of the voteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رأی شمارشی که در آن هر رأیدهنده با خوانده شدن نامش رأی خود را اعلام میکند و به نام او ثبت میشود
لیاذلغتنامه دهخدالیاذ. [ ل ِ] (ع مص ) پناه گرفتن به چیزی و پوشیده شدن بوی . لواذ. لوذ. (منتهی الارب ). پناه گرفتن به کسی یا به چیزی یا به جائی . (ترجمان القرآن ) (زوزنی ). پناه گرفتن به کسی . (ترجمان القرآن ) (دهار). پناه گرفتن . (غیاث ).
ملجاءلغتنامه دهخداملجاء. [ م َ ج َءْ ] (ع مص ) پناه گرفتن به کسی . (تاج المصادربیهقی ). پناه گرفتن . (صراح ). لَجاءْ. پناه گرفتن . (ناظم الاطباء). التجاء. (از ذیل اقرب الموارد).
پناهلغتنامه دهخداپناه . [ پ َ ] (اِ) حمایت . (برهان قاطع). پشتی . زنهار. زینهار. امان . حفظ. کنف . (زمخشری ). ذَرا. ضَبع. ظل ّ. دَرف . خُفرة. خفارة. جِنح . جَناح . (منتهی الارب ) : هر آنکس که در بارگاه تواندز ایران و اندر پناه تواندچو گستهم و شاپور و چون ان
پناهفرهنگ فارسی عمید۱. حامی؛ پشتیبان: ◻︎ اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی: ۳۴۰).٢. (اسم) امان؛ زنهار: ◻︎ اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی: ۳۴۰).٣.(اسم) حمایت.۴. (اسم) پناهگاه.٥. (بن مضارعِ پناهیدن) = پناهیدن٦. پناهد
پناهدیکشنری فارسی به انگلیسیaegis, bulwark, cover, crutch, defense, guard, haven, lee, protection, protector, refuge, rock, safeguard, shelter, shield, safe
پناهفرهنگ فارسی معین(پَ) [ په . ] 1 - (اِ.) حفظ ، حمایت ، امان . 2 - پناهگاه ، جای استوار. 3 - (ص .) حامی ، نگاهدار.
دانش پناهلغتنامه دهخدادانش پناه . [ ن ِ پ َ ] (ص مرکب ) پناه دانش . حامی علم . هوادار دانش . ملجاء علم : چو آمد بدروازه ٔ مصر شاه باستاد یعقوب دانش پناه . شمسی (یوسف و زلیخا).|| در حمایت علم واقع شده . در پناه دانش درآمده .
داورپناهلغتنامه دهخداداورپناه . [ وَ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان سراوان .واقع در پنجهزارگزی جنوب خاوری شهستان کنار شوسه ٔ سراوان به کوهک . محصول آن غلات و لبنیات و پنبه و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن شوسه است . پاسگاه گمرک و دبستان دارد. نام اولی این آبادی دزک بود و
دست پناهلغتنامه دهخدادست پناه . [ دَ پ َ ] (اِ مرکب ) آتشگیر. (آنندراج ). کلبتین و انبر. (ناظم الاطباء). || دستکش . (ناظم الاطباء): خِتاع ؛ دست پناهها. (منتهی الارب ).
خردپناهلغتنامه دهخداخردپناه . [ خ ِ رَ پ َ ] (ص مرکب ) ملجاء عقل . آنکه صاحبان عقل را ملجاء است . آنکه عاقلان را در کارهای عقلانی تشویق کند : این نامه بنام پادشاهی جان زنده کنی خردپناهی .نظامی .
دادپناهلغتنامه دهخدادادپناه . [ پ َ ] (ص مرکب ) ملجاء و ملاذ عدل . عدالت پناه : با گروهی ز خاصگان سپاه کرد نخجیر شاه دادپناه .سنائی .