پنج ارکانلغتنامه دهخداپنج ارکان . [ پ َ اَ ] (اِ مرکب ) عبارت از پنج بنای اسلام است و آن کلمه ٔ طیبه و نماز و روزه و حج و زکوة است . (غیاث اللغات ).
پنج ارکانفرهنگ فارسی عمیددر آیین اسلام، پنج اصلی که دین اسلام بر مبنای آنها پایهگذاری شده و عبارت است از کلمۀ طیبه، نماز، روزه، حج، و زکات.⟨ پنجارکان حج: (آیین اسلام) احرام بستن، سعی بین صفا و مروه، وقوف عرفات، مزدلفه، و طواف کعبه.
ذخیرهسازی شبکهایnetwork-attached storage, NASواژههای مصوب فرهنگستانفناوری سادهای برای ذخیرهسازی که در آن یک یا چند آرایۀ سختدیسک (hard disk) یا دیگر افزارههای ذخیرهساز با رایانۀ کارساز پیوند دارند که بهصورت گره در شبکۀ محلی رایانهای وجود دارد
رأی نامخوانroll-call vote, roll-call voting, roll call/ rollcall/ roll-call/ roll calls, vote by yeas and nays, yeas and nays, yea-and-nay rollcall, call of the voteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رأی شمارشی که در آن هر رأیدهنده با خوانده شدن نامش رأی خود را اعلام میکند و به نام او ثبت میشود
پنج پنجلغتنامه دهخداپنج پنج . [ پ َ پ َ] (ق مرکب ) پنجگان پنجگان . پنج تا پنج تا : این زمان پنج پنج میگیردتا شده عابد و مسلمانا.عبید زاکانی .
پنج گنجلغتنامه دهخداپنج گنج . [ پ َ گ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از حواس خمسه است که سامعه و باصره و لامسه و ذائقه و شامه باشد. (برهان قاطع). حواس خمسه ، دیدن و شنیدن و بوئیدن و چشیدن و بسودن . || صلوات خمس را گویند که پنج وقت نماز باشد. (برهان قاطع). || (اِخ ) خمسه ٔ نظامی . (غیاث اللغات ). || پنج خز
نَشْ یا نِشْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی نِمیْ ، نداشتن ، برای منفی کردن برخی افعال در گویش گنابادی به کار میرود.
پنج ارکان حجلغتنامه دهخداپنج ارکان حج . [ پ َ اَ ن ِ ح َج ج ] (اِ مرکب ) نزد شافعی اول احرام بستن ، دوم سعی کردن میان صفا و مروه ، سوم وقوف عرفات ، چهارم مزدلفه ، پنجم طواف کعبه . و نزد امام اعظم سه ارکان سوای سعی و مزدلفه . (غیاث اللغات ).
ارکانفرهنگ فارسی عمید۱. = رکن۲. اصول؛ مبانی.۳. افراد مهم؛ بزرگان.۴. [قدیمی] = ⟨ ارکان اربعه⟨ ارکان اربعه: [قدیمی] مجموع عناصر اربعه (آب، باد، خاک، و آتش).⟨ ارکان حرب: (نظامی) [منسوخ] ستاد ارتش.⟨ ارکان دولت: بزرگان و سران دولت؛ رجال دولت؛ وزرا و امرا.⟨ ار
پیرادیپلماسیparadiplomacyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دیپلماسی که در آن ارکان محلی دولتی نقش ایفا میکنند
پنجلغتنامه دهخداپنج . [ پ َ ] (عدد، ص ، اِ) عددی از یکانها پس از چهار و پیش از شش (با کلمه ٔ یونانی پنت اصل مشترک دارد، هم چنین با کلمه ٔ پنجه سانسکریت ). خَمس . خَمسة. (منتهی الارب ). نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «5»و در حساب جمّل از آن به <span class="hl" d
پنجلغتنامه دهخداپنج . [ پ ِ ] (اِ) گرفتن عضوی باشد با سر دو ناخن چنانکه بدرد آید. (برهان قاطع). گرفتن قسمتی از بدن با دو انگشت و ناخن که بدرد آید. نشگون . صاحب برهان در معنی کلمه اشتباه کرده است رجوع به پَنْج شود.
دار سپنجلغتنامه دهخدادار سپنج . [ رِ س ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم سفلی باشد. (آنندراج ).
حسین آباد میرپنجلغتنامه دهخداحسین آباد میرپنج . [ ح ُ س ِ دِ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 54هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 5هزارگزی خاور مالرو عمومی قیس آباد. ناحیه ای است واقع در دامنه ولی معتدل .
شش و پنجلغتنامه دهخداشش و پنج . [ ش َ / ش ِ ش ُ پ َ ] (اِ مرکب )(اصطلاح قمار) نقشها و خالهای کعبتین (طاس ها در اصطلاح امروزی ) شش و بش . || کنایه از قمار است .(برهان ) (آنندراج ). || کنایه از هر چیز که در معرض تلف باشد. (برهان ) (آنندراج ) :</spa
شش پنجلغتنامه دهخداشش پنج . [ ش َ / ش ِ پ َ ] (اِ مرکب ) شش و پنج . (ناظم الاطباء). نوعی از قمار. (آنندراج ). رجوع به شش و پنج شود.- شش پنج باز ؛ آنکه نرد می بازد. نراد.- شش پنج زدن ؛ نردبازی کردن و شش و
سپنجلغتنامه دهخداسپنج . [ س ِ پ َ ] (اِ) مهمان . (برهان ) : ببازارگان گفت ما را سپنج توان کرد کز ما نبینی تو رنج . فردوسی . || عاریت . (برهان ) : نخواهم که باشد مرا بوم و گنج زمان و زمین از تو دارم س