پندپذیرلغتنامه دهخداپندپذیر. [ پ َ پ َ ] (نف مرکب ) که قبول اندرز و نصیحت کند. متّعظ : نیک خواهان دهند پند ولیک نیکبختان بوند پندپذیر.عجب از عقل کسانی که مرا پند دهندبرو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر.سعدی .
پندپذیرفرهنگ فارسی عمیدپندپذیرنده؛ آنکه گوش به پند و اندرز بدهد: ◻︎ نیکخواهان دهند پند ولیک / نیکبختان بُوَند پندپذیر (کلیلهودمنه: ۱۱۲).
ناپدیدارلغتنامه دهخداناپدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) نامعلوم . غیرقابل تشخیص . نامعین . مبهم و غیر واضح : همان ره به گنجینه دشواربودطریق شدن ناپدیدار بود. نظامی .پایان فراق ناپدیدارو امید نمیرسد به پایان . سعدی .<
ناپدیدار شدنلغتنامه دهخداناپدیدار شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غیب شدن . غایب شدن . گم شدن . نامرئی شدن : در آن بیابان بی پایان ناپدیدار شد. (سندبادنامه ص 144).و ز آنجا چون پری شد ناپدیداررسیدندآن پریرویان پری وار. <p class="aut
ناپدیدار کردنلغتنامه دهخداناپدیدار کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معدوم کردن . نیست کردن . افناء. از بین بردن . محو و نیست و نابودن کردن : کرازاد و پرورد دارد نیازکشد پس کند ناپدیدار باز.اسدی .