پنیرتراشفرهنگ فارسی عمیدآلت فلزی سوراخسوراخ برای رنده کردن و تراشیدن بعضی میوهها از قبیل سیب، خیار، و امثال آنها.
اسکلفاجلغتنامه دهخدااسکلفاج . [ اِ ک ِ ] (اِ) رند. مشتواره . پنیرتراش : نزل فی بعض اسفاره منزلاً و استدعی ماءً لغسل رِجلیه اخر خلعه لخفیه فقدم الیه رَب ّ المنزل الماءَ و کانت علیه جبة أسماط صلبة فمن (فمر) اسفلها یقدم (بقدم ) ابن عباس فاوله (فأوَه َ) لحروشتها کأن ّ شیئاً لدغه و قال ابعد یا هذا
تراشلغتنامه دهخداتراش . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) طمع و توقع. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. (انجمن آرا) : همه یار تو از بهر تراشندپی لقمه هوادار تو باشند. ناصرخسرو.در ترا