په پیازلغتنامه دهخداپه پیاز. [ پ ِه ْ ] (اِ مرکب ) اشکنه . پیازو (پیاز آب ) : ای دریغا گر بدی پیه و پیازپه پیازی کردمی گر نان بدی . مولوی .نقل است که وقتی خادمه ٔ رابعه په پیازی میکرد که روزها بود تا طعامی نساخته بودند. (تذکرة الاولیا
په پیازفرهنگ فارسی عمیدنوعی اشکنه که با پیه یا روغن، آب، و پیاز درست کنند: ◻︎ ای دریغا گر بدی پیه و پیاز / پهپیازی کردمی گر نان بدی (مولوی: لغتنامه: پهپیاز).
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
اشکینهلغتنامه دهخدااشکینه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) لهجه ای است از اشکنه بمعنی پیازو و په پیاز. رجوع به اشکنه شود.
پیازاولغتنامه دهخداپیازاو. [ اَ ] (اِ مرکب ) غذائی مرکب از پیاز و آب و روغن یا پیه و گاه با مغز گردکان . پیازآب . په پیاز. اشکنه . رجوع به پیازو شود.
پیازولغتنامه دهخداپیازو. [ زَ ] (اِ مرکب ) مرکب از پیاز= بصل و اَو = آب . طعامی که آن را اشکنه گویند. اشکنه . پِه پیاز. طعامی مرکب از آب و پیاز داغ و پیه یا روغن . رجوع به پیازاو شود.
پهلغتنامه دهخداپه . [ پ َه ْ ] (اِ صوت ) کلمه ٔ تعجب است . کلمه ٔ تحسین است بمعنی خوشا و حبذا و آن هنگام تحسین یا حیرت آمیخته بر زبان رانند و مکرر نیز گویند و آن بدل وَه است . (آنندراج ). آفرین . به . کلمه ای که در هنگام شگفتی گویند؛ په په . به به . رجوع به په په شود. || آوائی که از دهان بر
پهلغتنامه دهخداپه . [ پ ِه ْ ] (اِ) مخفف پیه . وزد. پی . شحم . دژپه . درپه : دولت بمن نمیدهد از گوسفند چرخ از بهر درد دنبه و بهر چراغ په . خاقانی .صد جگر پاره شد ز هر سویی تا درآمد پهی به پهلویی . نظامی
درپهلغتنامه دهخدادرپه . [ دَ پ َ / پ ِ ] (اِ) درپی . درپین . وصله . دربه . پارچه و پینه که بر جامه دوزند. (از برهان ). پیوند و پینه که وصله ٔ جامه را گویند و چون آنرا در پس دریدگی جامه نهند درپی و درپین خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). پینه و پیوندی که بر جامه
درپهلغتنامه دهخدادرپه . [ دَ پ ِه ْ ] (اِ) رحمت و بخشش و عفو. (برهان ).مغفرت و آمرزش . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف درسه است . (حاشیه ٔ برهان ). || (ص ) ناپیدا. ناپدید.(برهان ). غایب . ناپدیدار. غیرمرئی . (ناظم الاطباء).
دره و تپهلغتنامه دهخدادره و تپه . [ دَرْ رَ وُ ت َپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) دره تپه . تپه و ماهور.- از دره و تپه گفتن ؛ از همه جا گفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دره پلوتپهلغتنامه دهخدادره پلوتپه . [ دَرْ رَ پ َ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه شهرستان زاهدان . واقع در 45 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 15 هزارگزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش . (از فرهنگ جغرافیایی
دره تپهلغتنامه دهخدادره تپه . [ دَرْرَ ت َپ ْ پ َ ] (اِ مرکب ) دره وتپه ، (درتداول عامه ) از دره تپه گفتن ، پراکنده گفتن . از امور مختل و غیر مربوط به یکدیگر گفتن . از امور غیرمتناسب با موضوع مبحوث عنه گفتن . سخنانی غیرمرتبط با یکدیگر گفتن . سخنانی تنها برای سرگرمی گفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا).<