پهلوی کیشلغتنامه دهخداپهلوی کیش . [ پ َ ل َ ] (ص مرکب ) که دین پهلوی دارد. متدین بدین پهلوی . متدین بکیش ایرانیان باستان : تبه کردی آن پهلوی کیش راچرا ننگریدی پس و پیش را.دقیقی (از شاهنامه ٔ فردوسی ).
پهلوی کیشفرهنگ فارسی عمیدآنکه کیش ایرانیان باستان دارد؛ زردشتی: ◻︎ رها کردی آن پهلویکیش را / چرا ننگریدی پسوپیش را (اسدی: ۵۵).
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
پودر آلیاژیalloyed powder/ alloy powderواژههای مصوب فرهنگستانپودری فلزی مرکب از حداقل دو جزء که بهطور نسبی یا کامل با هم آلیاژ شدهاند
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
آئینفرهنگ نامها(تلفظ: ā’in) (پهلوی) کیش ، روش ، دین ، شیوهی مناسب و مطلوب ؛ (در قدیم) جلال و شکوه ، عادت و خوی .
پس و پیش نگریستنلغتنامه دهخداپس وپیش نگریستن . [ پ َ س ُ ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) یا پس و پیش نگه کردن . گذشته و آینده را بنظر داشتن . به قبل و بعد اندیشیدن . عاقبت اندیشیدن : شنیدم که راهی [ دین زرتشت ] گرفتی تباه بخود روز روشن بکردی سپاه ...تبه کردی آن پهلوی کیش را<b
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِ) (کلاه ...)کلاهی دارای آفتاب گردان ، نظیر کلاه سربازان فرانسه .
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (بندر...) نامی که در فاصله ٔ معینی به بندر انزلی دادند. رجوع به بندر انزلی شود.
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (سلسله ٔ...) نام سلسله ای که پس از برافتادن سلسله ٔ قاجاریه توسط رضاشاه پهلوی در سال 1304 هَ . ش . تأسیس شد و در بهمن سال 1357 هَ . ش . با پیروزی انقلاب اسلامی منقرض گردید.
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (قوم ...) پارت . مردم سرزمین پارت . (پرثوه ) و یسمی هذا الصقع [ صقع الجبل ] بلاد البهلویین و هی همدان و ماسبذان و مهرجان قذف و هی الصیمرة و قم و ماه البصره و ماه الکوفه و قرماسین و ماینسب الی الجیل و لیس منه الری و اصبهان و قومس و طبرستان و جرجان و
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِ) (کلاه ...)کلاهی دارای آفتاب گردان ، نظیر کلاه سربازان فرانسه .
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (بندر...) نامی که در فاصله ٔ معینی به بندر انزلی دادند. رجوع به بندر انزلی شود.
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (سلسله ٔ...) نام سلسله ای که پس از برافتادن سلسله ٔ قاجاریه توسط رضاشاه پهلوی در سال 1304 هَ . ش . تأسیس شد و در بهمن سال 1357 هَ . ش . با پیروزی انقلاب اسلامی منقرض گردید.
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (قوم ...) پارت . مردم سرزمین پارت . (پرثوه ) و یسمی هذا الصقع [ صقع الجبل ] بلاد البهلویین و هی همدان و ماسبذان و مهرجان قذف و هی الصیمرة و قم و ماه البصره و ماه الکوفه و قرماسین و ماینسب الی الجیل و لیس منه الری و اصبهان و قومس و طبرستان و جرجان و