پوتلغتنامه دهخداپوت . (اِ) مهمل لوت . در جمله ٔ اتباعی لوت و پوت این کلمه آمده است : شیرخواره کی شناسد ذوق لوت مر پری را بوی باشد لوت و پوت . مولوی .عشق باشد لوت و پوت جانهاجوع از اینروی است قوت جانها. مو
پوتفرهنگ فارسی عمید۱. خوراک قلیه که از جگر گوسفند درست کنند؛ قلیهپوتی.۲. [تابعِ لوت] طعام: ◻︎ عشق باشد لوتوپوت جانها / جوع از این روی است قوت جانها (مولوی: ۴۵۴).
وعد و وعیدلغتنامه دهخداوعد و وعید. [ وَ دُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) انذار و ترسانیدن کسی را از کردار و اعمال وی و نوید خیر و شر. (ناظم الاطباء) : ز توحید و قرآن و وعد و وعیدز تأیید و از رسمهای جدید. فردوسی .شب و روز در کار وعد و وعی
پوتورولغتنامه دهخداپوتورو. [ ] (اِ) درختچه ای است درنواحی حارّه از جمله اطراف بندرعباس و چاه بهار و تیس و سه گونه ٔ از آن در بلوچستان است ، و آن را پوتوروغ نیز نامند. (گااوبا) .
پوتالالغتنامه دهخداپوتالا. (اِخ ) نام بزرگترین معبد بت پرستان تابع دین بودا در نزدیکی شهر لهاسا از سرزمین تبت و آن تحت اداره ٔ بزرگترین رئیس روحانی بودائیان دالای لاما میباشد.
پوتورولغتنامه دهخداپوتورو. [ ] (اِ) درختچه ای است درنواحی حارّه از جمله اطراف بندرعباس و چاه بهار و تیس و سه گونه ٔ از آن در بلوچستان است ، و آن را پوتوروغ نیز نامند. (گااوبا) .
پوتالالغتنامه دهخداپوتالا. (اِخ ) نام بزرگترین معبد بت پرستان تابع دین بودا در نزدیکی شهر لهاسا از سرزمین تبت و آن تحت اداره ٔ بزرگترین رئیس روحانی بودائیان دالای لاما میباشد.
پوتسداملغتنامه دهخداپوتسدام . [ پُت ْ ] (اِخ ) شهری در ایالت براندِبورگ از پروس ، در 30 هزارگزی جنوب غربی برلن ، بساحل راست نهر هاوِل بین دو دریاچه دارای 66000 تن سکنه و مدارس نظامی متعدّد، مدرسه ٔ صنایع، مدرسه ٔ باغبانی ، مدارس
خرپوتلغتنامه دهخداخرپوت . [ خ َ ] (اِخ ) نام دیگر «حصن زیاد» و «خرتبرت » و این نام امروز بر «حصن زیاد» اطلاق میشود. رجوع به خرتبرت شود.
خارپوتلغتنامه دهخداخارپوت . (اِ) خِرت و پِرت ، آشغال ، مواد کوچک مورد احتیاج ، رجوع به خرت و پرت شود.
کمپوتلغتنامه دهخداکمپوت . [ ک ُ] (فرانسوی ، اِ) میوه ای که در شربت قند یا شکر پخته شده ، و آن اقسامی دارد: کمپوت آلبالو، کمپوت به ، کمپوت توت فرنگی ، کمپوت تمشک ، کمپوت سیب ، کمپوت گلابی ، کمپوت گوجه . (فرهنگ فارسی معین ). کمپت . خوشاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
لپوتلغتنامه دهخدالپوت . [ ل َ ] (اِخ ) لفوت . نام کوهی و موضعی میان راه فیروزه کوه به بارفروش . دُرن معتقد است که لپوت یا لفوت همان لابس یا لبوتس جغرافیانویسان قدیم است و محلی است که امیر محمدبن سلطانشاه لاودی و سلطان حسن لاودی از آنجابرخاسته اند. (مازندران و استرآباد رابینو ص <span class="hl