پورلغتنامه دهخداپور. (اِ) در اوستا و پارسی باستان پوثره و در سانسکریت پوتره و در پهلوی پوس و پسر و پوهر و پور. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 62). پسر. مقابل دختر. ابن . پوره . پُس . فرزند نرینه : نه
پورلغتنامه دهخداپور. (اِخ ) فور. نام رای شهر کنوج (قنوج ). || نام یکی از ملوک قدیمه ٔ هند. وی در زمان استیلای اسکندر مقاومتی کرد ولی به اسارت افتاد. وقتی که او را به حضور اسکندر بردند از وی پرسید: «می خواهی که با تو چه معامله کنم ؟» گفت : «معامله ٔ شاهانه » این پاسخ موافق طبع اسکندر افتاد و
پورلغتنامه دهخداپور. (اِخ ) مرکز دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس ، واقع در 114 هزارگزی حاجی آباد. سر راه مالرو میناب به بافت . کوهستانی ، گرمسیر، دارای 363 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا خرما. شغل اهالی زر
ور و ورلغتنامه دهخداور و ور. [ وِرْرُ وِ ] (اِ) پرحرفی . سخنان پوچ و بیهوده . در تداول ، پی درپی سخن گفتن . حرف زدن . تلقین و تکرار. پرحرفی :ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا.
پوره پوره کردنلغتنامه دهخداپوره پوره کردن . [ رَ رَ / رِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول قزوینیان تعلل و دست دست کردن . مس مس کردن . این دست و آن دست کردن . باری بهر جهت کردن .
پورتسموثلغتنامه دهخداپورتسموث . [ پ ُ ] (اِخ ) شهری به ممالک متحده ٔ امریکا (ویرجینی ). دارای شصت هزار سکنه . (قاموس الاعلام ترکی ).
پورالغتنامه دهخداپورا. (اِخ ) پایتخت گدروزی که اسکندر آن را فتح کرد. این شهر را با فهرج کنونی تطبیق میکنند. (ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 1859).
پورارتکلغتنامه دهخداپورارتک . [ ت َ ] (اِخ ) روز هشتم از ماه پالگن از اعیاد هندوان : «و یعملون فیه للبراهمة من الدقیق والسمن ضروبا من الاطعمة». (ماللهند بیرونی ص 290).
پوراسوئیلغتنامه دهخداپوراسوئی . (اِخ ) نام محلی است درقفقاز در شمال کویر قره یاز، بین کاخت و گرجستان .
پورتسموثلغتنامه دهخداپورتسموث . [ پ ُ ] (اِخ ) شهری به ممالک متحده ٔ امریکا (ویرجینی ). دارای شصت هزار سکنه . (قاموس الاعلام ترکی ).
پور همایلغتنامه دهخداپور همای . [ رِ هَُ ] (اِخ ) اسکندر مقدونی : نوشتند نامه به پور همای سپاهی بیاوردبیمر ز جای . فردوسی .رجوع به اسکندر شود. || داراب .
پور فریدونلغتنامه دهخداپور فریدون . [ رِ ف َ رِ ] (اِخ ) از اهالی شیراز و از شعرای ایران است . مردی صاحب دل و اهل حال بوده و اشعار دلکش سروده که از آن جمله است :عزیزا مردی از نامرد تا کی [نایه ]فغان و ناله از بیدرد تا کی [نایه ]حقیقت بشنو از پور فریدون که شعله از تنور گرم تاکی [نایه
پور آتبینلغتنامه دهخداپور آتبین . [ رِ ](اِخ ) مراد فریدون قاتل ضحاک است و پور آبتین مصحف آن است . رجوع به آتبین و رج____-وع به فریدون شود.
پور صدفلغتنامه دهخداپورصدف . [ رِ ص َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قرةالعین صدف . کنایه از درّ و گوهر باشد. (آنندراج ).
گندیشاپورلغتنامه دهخداگندیشاپور. [ گ ُ ] (اِخ ) معرب این اسم جندیساپور است . جغرافیادانان اسلامی این شهر را به خصب نعمت و نخل و زرع و رودخانه های بسیار ستوده اند. و گندیشاپور معرب «گندشاه پوهر» است و اصل آن «وه اندوشاهپوهر» یعنی «به از انطاکیه ، شاهپور» وبه عبارت دیگر «شهر شاپور بهتر از انطاکیه »
دژ شاهپورلغتنامه دهخدادژ شاهپور. [ دِ ژِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش مریوان . شهرستان سنندج . واقع در 130هزارگزی غرب سنندج . ارتفاع آن از سطح اقیانوس 1311 متر است . نام قدیم این محل قلعه ٔ مریوان بوده . قلعه ٔ خرابه ٔ قدیمی آن در جنو
دنپورلغتنامه دهخدادنپور.[ دَم ْ ] (اِخ ) شهری است برابر لمغان بر کرانه ٔ رودنهاده [ از هندوستان ] و اندر وی جای بازرگانان است از همه ٔ خراسان و اندر وی بتخانه هاست و اندر او بازرگانان مسلمانند مقیم و آبادان است و بانعمت . (حدود العالم ). ظاهراً همان است که در شاهنامه به صورت «دنپر» آمده است .
پهولپورلغتنامه دهخداپهولپور. [ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در هندوستان .در 32 هزارگزی شمال غربی بنارس و یکی از ایستگاههای خط آهن میان اوده و رحیلقند. (قاموس الاعلام ترکی ).
پهولپورلغتنامه دهخداپهولپور. [ ] (اِخ ) نام قصبه ٔ مرکز قضائی در ایالت اﷲآباد هندوستان ، واقع در 18 هزارگزی شمال اﷲآباد و ساحل رود گنگ . دارای 8025 تن سکنه . (قاموس الاعلام ترکی ).