لغتنامه دهخدا
پوستک . [ ت َ ] (اِ مصغر) پوست خرد. خرده پوست . پوست نازک : و اگر سوءالمزاج خشک باشد پیوسته لبها میطرقد و پوستکهای باریک ازوی برخیزد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غضن ؛ پوستک بیرون چشم . مجلة؛ پوستک آبله که در آن آب گرد آید از اثر کار. (منتهی الارب ). الادوا