پوشاکلغتنامه دهخداپوشاک .(اِ) پوشیدنی . پوشش . جامه . ثوب . لباس . ملبس . لِبس . لبوس . جامگی . کسوة. ملبوس . کساء ، مقابل خوراک . مرکب از پوش مخفف پوشش و آک لفظ مفید معنی نسبت . (از غیاث ): اِکساء؛ پوشاک دادن .
پوشاکدیکشنری فارسی به انگلیسیclothes, clothing, dress, furnishings, garment, gear, habiliment, suit, vestment, vesture, wardrobe, wear, wearables
وساقلغتنامه دهخداوساق . [ وِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واسق ، به معنی ناقه ٔ بارگرفته و آبستن شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وشاقلغتنامه دهخداوشاق . [ وِ ] (اِ) به کسر واو، خبر خوش و هر چیز که حضور آن خوش آیند و مطلوب باشد. || جامه ٔ ساده ٔ بی آستر. || نام حیوانی است که آن را سیاه گوش نیز گویند. (ناظم الاطباء).
وشائقلغتنامه دهخداوشائق . [ وَءِ ] (ع اِ) ج ِ وشیقة. (ناظم الاطباء). و آن گوشت به درازا کشیده ٔ خشک کرده یا گوشت یک جوش قدیدکرده جهت توشه است . (منتهی الارب ). رجوع به وشیق و وشیقة شود.
وشاقلغتنامه دهخداوشاق . [ وُ / وِ ] (ترکی ، اِ) اشاق . اوشاق . اوشاخ . معرب ، وشاقی . اوشاقی . غلام بچه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). طفل و کودک . (ناظم الاطباء). و در کتاب لغت ترکی آمده که کودک را از ابتدای زادن تا پیش از بلوغ اشاق [ وشاق ] گ
پوشاکیلغتنامه دهخداپوشاکی . (ص لیاقت ) در خور پوشیدن . پوشیدنی . مقابل خوراکی . || (اِ) جامه . لباس . کسوة.
خوش پوشاکلغتنامه دهخداخوش پوشاک . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آراسته . نیک پیراسته در لباس . خوش لباس . (ناظم الاطباء): خِرخِر؛ مرد خوش خوراک و خوش پوشاک . (منتهی الارب ).
پوشاکیلغتنامه دهخداپوشاکی . (ص لیاقت ) در خور پوشیدن . پوشیدنی . مقابل خوراکی . || (اِ) جامه . لباس . کسوة.
خوش پوشاکلغتنامه دهخداخوش پوشاک . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آراسته . نیک پیراسته در لباس . خوش لباس . (ناظم الاطباء): خِرخِر؛ مرد خوش خوراک و خوش پوشاک . (منتهی الارب ).