پوشیده گردانیدنلغتنامه دهخداپوشیده گردانیدن . [ دَ / دِ گ َ دِ ] (مص مرکب ) پوشیدن . مستور داشتن . نهان داشتن . مخفی گردانیدن : شیر خواست که بر دمنه حال هراس خویش پوشیده گرداند. (کلیله و دمنه ).
پوسیدهلغتنامه دهخداپوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خر
وصیدةلغتنامه دهخداوصیدة. [ وَ دَ ] (ع اِ) اصیدة. حظیره مانندی است که در کوه از سنگ سازند جهت ستوران . (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شوانگاه . (مهذب الاسماء). ج ، وصائد. (اقرب الموارد). رجوع به وصید شود.
ویشیدهلغتنامه دهخداویشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) گسترده . (برهان ) (انجمن آرا) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). گسترده : گفت بر پرنیان ویشیده طبل عطار شد پریشیده . عنصری .|| افراخته . || پیچیده . (برهان ). رجوع
اخمارلغتنامه دهخدااخمار. [ اِ ] (ع مص ) پنهان گردیدن . نهان گشتن . || پنهان و پوشیده گردانیدن . پوشانیدن . پنهان کردن . || عطا کردن چیزی کسی را یا مالک آن چیز گردانیدن او را. || در دل گرفتن امری را. || کینه ور گردیدن . || داخل شدن . || خمیر کردن عجین را. || اخمار ارض ؛ بسیارخَمَر شدن آن . || ا
پوشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. نهفته؛ پنهان: ◻︎ درد دل پوشیده بهتر تا جگر پرخون شود / به که با دشمن نمایی حال زار خویش را (سعدی۲: ۳۱۲).۲. درپرده.۳. دربرشده.⟨ پوشیده داشتن: (مصدر متعدی) پنهان داشتن؛ پنهان کردن؛ نهفتن.
پوشیدهلغتنامه دهخداپوشیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) بتن کرده . ملبس شده . مغطی . ملبس . بالباس . مقابل برهنه : و اندر این شهر [حران ، مستقر ملوک سودان ] مردان و زنان پوشیده اند و کودک تا ریش برآرد برهنه باشد. (حدود العالم ).زمین گاه پوشی
رباط سرپوشیدهلغتنامه دهخدارباط سرپوشیده . [ رُ طِ س َ دِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار است که در باختر بخش واقعست و راه شوسه ٔ قدیم تهران -مشهد از این دهستان میگذرد. این دهستان در جلگه قرار دارد و دارای آب و هوای معتدل و 13 آبادی و در حدود <s
چشم پوشیدهلغتنامه دهخداچشم پوشیده . [ چ َ / چ ِ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) چشم بسته . پوشیده چشم : تو گر شکر کردی که با دیده ای وگرنه تو هم چشم پوشیده ای .سعدی .
رباط سرپوشیدهلغتنامه دهخدارباط سرپوشیده . [ رُ طِ س َ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار دارای 538 تن جمعیت .آب ده از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه است . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سرپوشیدهلغتنامه دهخداسرپوشیده . [ س َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنچه یا آنکه سر او پوشیده شده باشد. || سربسته . مبهم . مجمل . بدون شرح و تفصیل : مشورت دارند سرپوشیده خوب در کنایت با غلطافکن مشوب . مولوی (مثنوی چ