پوپلغتنامه دهخداپوپ . [ پُپ ْ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر شعرای انگلیس . مولد وی لندن بسال 1688 و وفات 1744م . او در سن دوازده سالگی بشعر گفتن آغاز و شهرت عظیمی بدست کرد و از آثار قلمی خود کسب ثروت و سرمایه ٔ بزرگ گرد آورد و منظو
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
جزیرة راستگرد ورود و خروجright-in right-out islandواژههای مصوب فرهنگستانمحوطة مثلثیشکل برآمدهای که با مسدود کردن قسمتی از راه در انتهای مسیر ورودی به تقاطع، مانع انجام حرکات گردش به چپ و عبور مستقیم میشود
پوپایانلغتنامه دهخداپوپایان . [ پ ُ ] (اِخ ) شهری در کلمبیا، کرسی ایالت کوکا (آمریکای جنوبی ) نزدیک ریومولینو ، در 370 هزارگزی جنوب غربی بوگوته و در ارتفاع 1666 گز از سطح دریا در نزدیکی دو کوه آتش فشان در محلی بسیار شاعرانه جای
پوپرینگهلغتنامه دهخداپوپرینگه . [ پ ُ پ ِ گ ِ ] (اِخ ) شهری در بلژیک در ایالت فلاندر غربی و در 11هزارگزی غربی ایپره دارای 11640 تن سکنه . کارخانه های منسوجات پشم سرخ و ریسمان بافی و دباغخانه های متعدّد دارد.
پوپشمنلغتنامه دهخداپوپشمن . [ پوپ َ م َ ] (اِ) به لغت زند و پازند، خودی را گویند از آهن که روز جنگ بر سر گذارند. (برهان ).
پوپکلغتنامه دهخداپوپک . [ پوپ َ ] (اِ) مرغی است خوش خطوخال که کاکلی بر سر دارد. هُد هُد. ودر مفردات طب آمده است در دویم گرم و خشک ، و مهراپخته ٔ آن با شبت جهت درد گرده و مثانه مجرب و زهره ٔ اوبرای بیاض چشم نافع است . بوبو. هدهد. (منتهی الارب ).پوبش . (زمخشری ) (لغت نامه ٔ اسدی ). ابوالرّبیع.
یوبلغتنامه دهخدایوب . (اِ) فرش و بساط زیبا و اصح آن بوب است . (آنندراج ) (انجمن آرا). فرش و بساط گرانمایه . (ناظم الاطباء). فرش و بساط گرانمایه را گویند و به این معنی به جای حرف اول باء هم آمده است . (از برهان ). به معنی بساط و فرش در فرهنگ میرزا و شعوری غلط و تصحیف بوب یا پوپ است . (یادداشت
پوبلغتنامه دهخداپوب . (اِ) کاکل مرغان که چون تاجی بر سر آنان است و آن پری چند است درازتر از دیگر پرهای سر : از ماده ٔ زاغت بجان در سوک پوب از سرکنان طاق فلک ندهد نشان جنسی موافق مثل این ؟ خواجه عمید. || پوپ . و در ملایر و تویسرکان
قورچیلغتنامه دهخداقورچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) از قور مخفف قوران بمعنی سلاح و چی . سلاح دار. (سنگلاخ ). (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رئیس جبه خانه . جبه پوش . (ناظم الاطباء). و در لغات ترکی قورچی بمعنی اهتمام کننده ٔ دربار پادشاه نوشته شده . (آنندراج ). تلفظ صحیح آن ابتدا بایستی کرچی باشد
قالیلغتنامه دهخداقالی . (اِ) قسمی از گلیم پرزدار منقش گرانبها که خالی نیز گویند.(ناظم الاطباء). مهمترین محصول صنعتی ایران در عصر حاضر قالی و قالیچه ٔ دست بافت است . قالی بافی از صنایع بسیار قدیم ایران است . میگویند که اسکندر کبیر وقتی برای اولین بار مقبره ٔ کوروش بزرگ را بازدید نمود مشاهده کر
صنایعلغتنامه دهخداصنایع. [ ص َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ صَنیع. (منتهی الارب ). ج ِ صَنیعَه . (المنجد) (مهذب الاسماء). رجوع به صنیع، صنیعة و صنائع شود : از هر صنایعی که بخواهی بر او اثروز هربدایعی که بجوئی بر او نشان . فرخی .و چون نصر گذشته
پوپایانلغتنامه دهخداپوپایان . [ پ ُ ] (اِخ ) شهری در کلمبیا، کرسی ایالت کوکا (آمریکای جنوبی ) نزدیک ریومولینو ، در 370 هزارگزی جنوب غربی بوگوته و در ارتفاع 1666 گز از سطح دریا در نزدیکی دو کوه آتش فشان در محلی بسیار شاعرانه جای
پوپرینگهلغتنامه دهخداپوپرینگه . [ پ ُ پ ِ گ ِ ] (اِخ ) شهری در بلژیک در ایالت فلاندر غربی و در 11هزارگزی غربی ایپره دارای 11640 تن سکنه . کارخانه های منسوجات پشم سرخ و ریسمان بافی و دباغخانه های متعدّد دارد.
پوپشمنلغتنامه دهخداپوپشمن . [ پوپ َ م َ ] (اِ) به لغت زند و پازند، خودی را گویند از آهن که روز جنگ بر سر گذارند. (برهان ).
پوپکلغتنامه دهخداپوپک . [ پوپ َ ] (اِ) مرغی است خوش خطوخال که کاکلی بر سر دارد. هُد هُد. ودر مفردات طب آمده است در دویم گرم و خشک ، و مهراپخته ٔ آن با شبت جهت درد گرده و مثانه مجرب و زهره ٔ اوبرای بیاض چشم نافع است . بوبو. هدهد. (منتهی الارب ).پوبش . (زمخشری ) (لغت نامه ٔ اسدی ). ابوالرّبیع.