پویندهلغتنامه دهخداپوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) دونده . پویان . دوان . جانور متحرک . آنکه پوید. ج ، پویندگان . رجوع به پویندگان شود : چو پوینده نزدیک دستان رسیدبگفت آنچه دانست و دید و شنید. فردوسی .<br
پویندهفرهنگ فارسی عمید۱. بهشتابرونده؛ رونده ◻︎ ببالد ندارد جز این نیرویی / نپوید چو پویندگان هر سویی (فردوسی: ۱/۶).۲. جستجوکننده.
گویندهلغتنامه دهخداگوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از گفتن . سخنگوی . (برهان ). قائل . (منتهی الارب ) (برهان ). کسی که سخن گوید. که تکلم کند. که ادای سخن کند : ز گوینده بپذیر به دین اوی بیاموز از او راه و آیین اوی .
وندهلغتنامه دهخداونده . [ وَ دَ / دِ ] (اِ) تره تیزک . (غیاث اللغات از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). به عربی جرجیر خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ).