پوییدنلغتنامه دهخداپوییدن . [ دَ ] (مص ) رفتن . دویدن . رفتنی نه بشتاب و نه نرم . (لغت نامه ٔ اسدی ) (صحاح الفرس ). خبب . رفتن نه بشتاب : از آن راه نزدیک بهرام پوی سخن هر چه بشنیدی از من بگوی . فردوسی .یکی گازر آن خرد صندوق دیدبپ
پوییدنفرهنگ فارسی عمید۱. دویدن.۲. بهشتاب رفتن.۳. به هر سو رفتن و جستجو کردن: ◻︎ به گرد او نرسد پای جهد من هیهات / ولیک تا رمقی در تن است میپویم (سعدی۲: ۵۲۶).
ممیزی فنّاوریtechnology auditing, technological capability assessmentواژههای مصوب فرهنگستانارزیابی توان یک سازمان یا کشور در رابطه با یک یا مجموعهای از فنّاوریها
چودنلغتنامه دهخداچودن . [ چ َ دَ ] (اِ) قالب فلزی . (ناظم الاطباء). چُدن . ترکیبی از آهن و زغال که تا پنج درصد زغال دارد، شکننده است و بدو رنگ سفید و خاکستری وجود دارد. چون سرد شود بر حجمش افزوده میشود از این رو در قالب گیری مورد استعمال فراوان دارد. || در تداول مردم خراسان بظرفی گفته میشود ک
پوئیدنلغتنامه دهخداپوئیدن . [ دَ ] (مص ) رفتن . مشی . شدن . ذهاب : بدانش بود مرد را آبروی به بیدانشی تا توانی مپوی . فردوسی .ستیزه نه خوب آید از نامجوی بپرهیز و گرد ستیزه مپوی . فردوسی .گیا رست با چن
گودنلغتنامه دهخداگودن . [ دِ ] (اِخ ) جان (1605 - 1672 م .). اسقف معروف رسمی انگلیس که از زمان الیزابت اول پذیرفته شد. وی در می لند متولد شد. گودن هواخواه مجلس و سپس شارل اول و اسقف اکستر و ورسستر بوده است .
گودنلغتنامه دهخداگودن . [ گ ُ دَ ] (اِخ ) مارتن شارل (1756 - 1841 م .). متخصص امور مالی فرانسوی که در سن دنی متولد شد.وی از سال 1779 تا سال 1814 وزیر دارایی
راه پوییدنلغتنامه دهخداراه پوییدن . [ دَ ] (مص مرکب ) راه پوئیدن .راه سپردن . راه رفتن . (از ارمغان آصفی ). راه نوردیدن . (از آنندراج ). طی طریق کردن . شتافتن : راه بی حاصل مپوی و یار بی پروا مگیرتخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن .قاآنی .<b
کشافةدیکشنری عربی به فارسیپيش اهنگ , پيشاهنگي کردن , ديده باني کردن , عمليات اکتشافي کردن پوييدن , ديده بان , مامور اکتشاف
راه پوییدنلغتنامه دهخداراه پوییدن . [ دَ ] (مص مرکب ) راه پوئیدن .راه سپردن . راه رفتن . (از ارمغان آصفی ). راه نوردیدن . (از آنندراج ). طی طریق کردن . شتافتن : راه بی حاصل مپوی و یار بی پروا مگیرتخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن .قاآنی .<b