پچللغتنامه دهخداپچل . [ پ َ چ َ ] (ص ) آنکه پیوسته تن و لباس ملوث دارد. || شلَخته . پِنتی . دَنس . پلشت . قَذر. || قبیح . قبیحه . هجین . مستهجن . خبیث . || چرک .
خطیابیline hunting, LHواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند با گرفتن یک شماره و دستیابی به تعدادی واسط، ازطریق هر خطی که آزاد باشد ارتباط برقرار کند
برنامهریزی خطیlinear programming, LPواژههای مصوب فرهنگستان[ریاضی] شاخهای از ریاضی که تابعی خطی را با در نظر گرفتن تعدادی قید خطی کمینه یا بیشینه میسازد [مدیریت] ابزار تصمیمگیری (decision making) بهینه که در آن هدف تابعی خطی است و محدودیتها بهصورت مساویها و نامساویهای خطی نمایش داده میشوند
آستانۀ لاکتاتlactate threshold, LTواژههای مصوب فرهنگستانلحظهای در تمرینهای بدنی با شدت روبهافزایش که از آن به بعد سطح لاکتات خون سیاهرگی افزایش مییابد
بچللغتنامه دهخدابچل . [ ب َ چ َ ] (ص ) شخصی را گویند که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث گرداند. (برهان قاطع). پلید. چرکین . (آنندراج ). پچل . چرکین .- بچل بودن ؛ چرکین بودن و ملوث بودن لباس . (ناظم الاطباء). و رجوع به پچل شود.
پچوللغتنامه دهخداپچول . [ پ َ ] (ص ) پَچل . پنتی . پلشت . قَذر. دَنِس . || (اِ) کعب . قاب . و رجوع به بجول شود.
زشتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بیریخت، کریه، کریهالمنظر ۲. پچل، بد، سوء، مذموم ۳. ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه ۴. ناپسند، نازیبا، نفرتانگیز، نکوهیده، ننگین ≠ قشنگ
پنتیلغتنامه دهخداپنتی . [ پ ِ ] (ص ) (در تداول عامه ) آنکه از شوخی و پلیدی احتراز نکند. سخت شوخ و با جامه و سر و روی آلوده که نظافت نداند، در اصطلاح «مشتیان » مقابل لوطی ، جَبان . بی حمیت . بی غیرت . چرک . دَنِس . قذر. لاابالی در پاکی و نظافت . فِژاکن . پَچل َ.
چپچللغتنامه دهخداچپچل . [ چ َ چ َ ] (اِ) کفش . پاپوش . پای افزار : از چپچل تو پای من زار شد کچل .خسرو.