پژاوندلغتنامه دهخداپژاوند. [ پ َ وَ ] (اِ) چوبی ستبر باشد که از پس در افکنند. (لغت نامه ٔ اسدی ). چوبی بودکه از جهت محکمی از پس در اندازند تا کس نتواند بازکرد. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). چوبی باشد که از پس در افکنند و بوقت جامه شستن جامه را بدو کوبند و آن را سکنبه و جلنبه و فدرنگ نیز گویند.
پژاوندفرهنگ فارسی عمید۱. چوبی که پشت در بیندازند که در باز نشود: ◻︎ دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست / فروبند در خانه به فلج و به پژاوند (رودکی: ۵۲۲).۲. چوب گازران که جامه را هنگام شستن با آن میکوبند.
پژاوندفرهنگ فارسی معین(پَ وَ) (اِمر.) = پژوان . پژوند: 1 - چوبی که برای محکمی در، پشت آن افکنند تا کسی نتواند باز کند. 2 - چوبی که جامه را به وقت شستن بر او زنند؛ چوب گازران ، کدین .
یاوندلغتنامه دهخدایاوند. [ وَ ] (اِ) پادشاه ، یاوندان ؛ پادشاهان . (فرهنگ اسدی ) (از جهانگیری ) (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : چو یاوندان به مجلس می گرفتندزمجلس مست چون گشتند رفتند. رودکی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوا
آوندلغتنامه دهخداآوند. [ وَ ] (اِ) (از: آو، آب + وند، خنور) اناء. ظرف . خنور. وعاء. باردان . || کوزه ٔ آب . ظرف شراب . کوزه ٔ شراب . خنور آب . (المعجم ) : چون آب بگونه ٔ هر آوند شوی . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از فرهنگ اسدی ).مبادا ساغرش یک ل
آوندلغتنامه دهخداآوند. [ وَ ] (اِ) دلیل . بیّنه . (برهان ). حجت : چنین گفت با پهلوان زال زرگر آوند خواهی به تیغم نگر. فردوسی . || آونگ : بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زارکش تن شود از تار قزا کند ش
پژاونلغتنامه دهخداپژاون . [ پ َ وَ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی پژاوند آورده است . رجوع به پژاوند شود.
فرابستنلغتنامه دهخدافرابستن . [ ف َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن . با دقت بستن : دل از دنیا بردار به خانه بنشین پست فرابند در خانه ، به فلج و به پژاوند. رودکی .رجوع به بستن شود.- در فرابستن ؛ مسدود کردن . پیش
پژوندلغتنامه دهخداپژوند. [ پ َ وَ ] (اِ) چوبی باشد که در پس در گذارند تا در گشوده نگرددو چوب گازران را نیز گویند و کنایه از مردم پس درنشین و دیوث باشد و به این معنی به فتح اول و ثانی هم آمده است . (برهان قاطع). و نیز رجوع به پژاوند شود.