پژمانلغتنامه دهخداپژمان . [ پ َ / پ ُ / پ ِ ] (ص ) مرکب از پژم که بمعنی کوه است و الف و نون نسبت .(بهار عجم از غیاث اللغات ). و این دعوی بر اساسی نیست . پژمرده . افسرده . غمناک . غمنده . غمگین . مغموم . ازغم فروپژمرده . اندوهگ
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
مان مهانلغتنامه دهخدامان مهان . [ ] (اِخ ) اول ممجان که امروز قصبه ٔ قم است و نام آن مان مهان بوده است یعنی منازل کبار و اشراف . جمکران . (تاریخ قم ص 60).
نفربهنفرman-to-man, man-for-man, man-on-manواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نوعی راهکار دفاعی در ورزشهای تیمی که در آن هر بازیکن باید در برابر بازیکنی معین از تیم مقابل به دفاع بپردازد
پژمانیلغتنامه دهخداپژمانی . [ پ َ / پ ُ / پ ِ ] (حامص ) اندوهگینی . وحشت . نفرت . غمگینی . مسائه . خدوک . رجوع به بی پژمانی شود.
پژمانیلغتنامه دهخداپژمانی . [ پ َ / پ ُ / پ ِ ] (حامص ) اندوهگینی . وحشت . نفرت . غمگینی . مسائه . خدوک . رجوع به بی پژمانی شود.