پژمراندنلغتنامه دهخداپژمراندن . [ پ َ م ُ دَ ] (مص ) پژمرانیدن . پژمرده کردن . اِذواء. اِذبال . اِلواء : همی پژمراند رخ ارغوان کند تیره دیدار روشن روان .فردوسی .
پژمراندنفرهنگ فارسی عمید۱. پژمرده ساختن: ◻︎ همیپژمراند رخ ارغوان / کند تیره دیدار روشنروان (فردوسی: ۱/۱۱۵).۲. افسرده کردن.
میراندنلغتنامه دهخدامیراندن . [ دَ ] (مص ) میرانیدن . سبب مرگ شدن . کشتن . ماتة. (یادداشت مؤلف ). گرفتن حیات . کشتن و به قتل رسانیدن . (آنندراج ) : پس آن که مردنی است میمیراند و آن دیگر را میگذارد تا وقت موعود دررسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307</
میرانیدنلغتنامه دهخدامیرانیدن . [ دَ ] (مص ) میراندن . سبب مردن شدن و کشتن . (ناظم الاطباء). تمویت . توفی [ ت َ وَ ف فی ] . (منتهی الارب ). توفی اﷲ تعالی ؛ یعنی روح او را قبض کرد و میرانید خدای تعالی کسی را. (یادداشت مؤلف ). اصعاق . (المصادر زوزنی ). تمییت . (منتهی الارب ). اماتة. (ترجمان القرآن
پژمرانیدنلغتنامه دهخداپژمرانیدن . [پ َ م ُ دَ ] (مص ) پژمراندن . پژمرده کردن . اِذواء. اذبال . اِلواء : همی پژمراند رخ ارغوان کند تیره دیدار روشن روان .فردوسی .
چلسکاندنلغتنامه دهخداچلسکاندن . [ چ ِ ل ِ دَ ] (مص ) چلسکانیدن . پلاساندن . پژمراندن . فلسکاندن . و رجوع به چلسکانیدن شود.
پژمرانیدنلغتنامه دهخداپژمرانیدن . [پ َ م ُ دَ ] (مص ) پژمراندن . پژمرده کردن . اِذواء. اذبال . اِلواء : همی پژمراند رخ ارغوان کند تیره دیدار روشن روان .فردوسی .
پژمرده کردنلغتنامه دهخداپژمرده کردن . [ پ َ م ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پژمراندن . پژمرانیدن . فسردن . افسرده کردن . اِذبال . کاهیده گردانیدن . تشزیب . || خشکاندن . خشک کردن (نبات ). اِذواء. تَکدِئة.