پژولشلغتنامه دهخداپژولش . [ پ َ ل ِ ] (اِمص ) بژولش . پشولش . بشولش . و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: صحیح در این کلمات بای تازی است و زایده است و اصل کلمه ژولش و ژولیدن است و شولش و شولیدن است ... لیکن چون حرف با بسیار مستعمل شده گویا از اصل شده ، بنابر آن در بای تازی مذکور شد و در پای فارسی خطاست -
پوئلشلغتنامه دهخداپوئلش . [ ءِ ] (اِخ ) پِوِلچِه . قومی از اقوام اصلیه ٔ آمریکای جنوبی که در آرژانتین سکنی دارند این قوم مخصوصاً در جنوب پامپا، و شمال ریوکلرادو تا حدود ریونِگرو دیده میشوند. افراد این قوم سواران ممتازند و سواره حیوانات وحشی ناحیه را شکار میکنند.
ولزلغتنامه دهخداولز. [ وِ ] (اِخ ) هربرت جرج (1866 - 1946 م .). مورخ و منتقد و داستان نویس بزرگ انگلیسی .
ولزلغتنامه دهخداولز. [ وِ ل ِزز / ل ِ ] (اِ صوت ) از اتباع جِلِز (جِلِز و ولز). در تداول ، حکایت صوت سرخ شدن وسوختن ماده ٔ غذائی بر روی آتش یا در روغن گداخته .- جلز و ولز کردن ؛ آوای سوختن و سرخ شدن مواد غذایی بر آتش یا در روغن گ
پولیشفرهنگ فارسی معین(پُ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - گرد مایع که برای پرداخت کردن یا حفاظت سطح ، روی آن می مالند. 2 - ماده ای حاوی عوامل شیمیایی یا ساینده جهت برق انداختن سطوح مختلف ، پرداخت (فره ).
تداخلواژهنامه آزاد(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) پژولش (پَژولِش). "تداخل کردن" به پارسی می شود "پَژولیدَن". "تداخل نور" به پارسی می شود "شیدپَژولی، شیدپَژولِش".
پژولیدنلغتنامه دهخداپژولیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پژمرده شدن . پژمرده کردن . || درهم شدن . درهم آمیختن . پریشان شدن . تداخل : یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن ور پژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر. مولوی (از فرهنگ جهانگیری در لغت پژولش ).<b