عشرت انگیزلغتنامه دهخداعشرت انگیز. [ ع ِ رَ اَ ] (نف مرکب ) عشرت انگیزنده . برانگیزنده ٔ عشرت و کامرانی : زگال ارمنی بر آتش تیزسیاهانی چو زنگی عشرت انگیز. نظامی .پگه تر زآن بتان عشرت انگیزمیان دربست شاپور سحرخیز. <p class="author
سحرخیزلغتنامه دهخداسحرخیز. [ س َ ح َ ] (نف مرکب ) آنکه پگاه برخیزد. که بامدادان زود از بستر خواب برخیزد. که صبح زود از خواب برخیزد : پگه تر زآن بتان عشرت انگیزمیان دربست شاپور سحرخیز. نظامی .دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران چ
بی گهلغتنامه دهخدابی گه . [ گ َه ْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف بی گاه .نابهنگام . بی موقع. نه بوقت . نه بهنگام : که بی گه ز درگاه بیرون شویدشگفت آیدم تا شما چون شوید. فردوسی .که بی گه چنین از کجا رفته ایدکه با گرد راهید و آشفته ای
کاسه گرلغتنامه دهخداکاسه گر. [ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) شخصی را گویند که کاسه و طبق میسازد. (برهان ). قداح . (منتهی الارب ). آنکه کاسه سازد : هیچ کاسه گر کند کاسه تمام بهر عین کاسه نه بهر طعام . مولوی (مثنوی
ملیلغتنامه دهخداملی . [ م َ ] (ع ص ) مخفف مَلی ٔ. توانگر. بادستگاه . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر). قادر. مالدار. باتمکن : چون که نباشی به کار ایزد حق همچو به کار فلان ولی و ملی . ناصرخسرو (دیوان ص 444