پیازداغلغتنامه دهخداپیازداغ . (اِ مرکب ) پیاز خرد بریده ٔ در روغن سرخ کرده . پیاز بقطعات کوچک و خرد بریده و بر روغن سرخ کرده . پیاز روغن .
پیازداغفرهنگ فارسی معین(اِمر.) پیاز خلال شده که در روغن سرخ می کنند و در غذا می ریزند. ؛ ~ داغ چیزی زیاد شدن (کن .) کیفیت ظاهری چیزی دو چندان شدن .
هجدکلغتنامه دهخداهجدک . [ هَِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان در 84 هزارگزی شمال باختری کرمان و 4 هزارگزی خاور راه مالرو شاهزاده محمد کرمان واقع شده ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای <span cla
ازدقلغتنامه دهخداازدق . [ اَ دَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از زدق . اصدق . (منتهی الارب ). راستگوتر: انا ازدق منه .
اجدهاکلغتنامه دهخدااجدهاک . [ ] (اِخ ) آژی ده آک . (ابن الندیم ). ضحاک . رجوع به ضحاک و رجوع به آک شود.
ازدهاکلغتنامه دهخداازدهاک . [ اَ زِ دَ ] (اِخ ) ازی دهاک . اژی دهاک . ضحاک . اژدها. اژدرها. رجوع به آک و بیوراسپ شود.
البافرهنگ فارسی عمیدخوراکی که از دل و جگر خردشده با روغن، پیازداغ، رب و غیره درست میکنند؛ قلیه پوتی؛ حسرةالملوک.
دم پختکلغتنامه دهخدادم پختک . [ دَ پ ُ ت َ ] (اِ مرکب ) دم پخت . نوعی پلاو که از برنج ، باقلا یا بلغور و پیازداغ کنند.
استامبولی پلوفرهنگ فارسی معین( ~. پُ لُ) (اِمر.) نوعی پلو که در آن گوجه فرنگی یا رب گوجه فرنگی و سیب زمینی پلویی و پیازداغ و گوشت خرد کرده می ریزند.
قیمهفرهنگ فارسی عمید۱. خورشی که از گوشت ریزکرده، لپه، پیازداغ، سیبزمینی سرخکرده، و رب تهیه میشود.۲. گوشت خردکرده.⟨ قیمه کردن: [عامیانه، مجاز] ریز کردن؛ ریزریز کردن گوشت و مانند آن.
جزجز کردنلغتنامه دهخداجزجز کردن . [ ج ِ ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، آواز دیگ برآمدن هنگام سوختن یا بریان کردن گوشت یا دنبه در آن . (از یادداشت مؤلف ). برآمدن ِ صدای تف دادن یا بریان کردن گوشت یا پیازداغ .