پیختهلغتنامه دهخداپیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پیختن . رجوع به پیختن شود. || میده . (غیاث ).
ختعلغتنامه دهخداختع. [ ] (اِخ ) نام سکه ای (= محله ) بوده است به بخارا که نهر «بیکند» از نهر بزرگ شهر (= نهری که از رود سند جدا میشد) نزدیک آغاز «سکه ختع» گرفته میشد و بعضی ازربض را مشروب می کرد و در نو کنده آب آن کم میشد. (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج <span class="hl" dir="ltr
ختعلغتنامه دهخداختع. [ خ َ ] (ع مص ) رفتن درتاریکی و گذشتن در آن بقصد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || راهبری کردن در تاریکی شب . (از متن اللغة) : اعیت ادلاء الفلاة الختعا. رؤبة (از اقرب الموارد).|| رفتن . روان شدن . (از متن اللغة) (اقرب الموارد): خت
ختعلغتنامه دهخداختع. [ خ َ ت ِ ] (ع ص ) دلیل حاذق . راهبر واقف . (از متن اللغة). دلیل ماهری که در حرکت متوقف نشود و حیران نگردد. (معجم الوسیط). || (اِ) کفتار. (از اقرب الموارد). ضبع.
ختعلغتنامه دهخداختع.[ خ ُ ت َ ] (ع اِ) کفتار. (از منتهی الارب ). نامی از نامهای کفتار است ولی ثبت نشده است . (از متن اللغة). کفتار ماده . (از ناظم الاطباء). || راهبر دانا در رهبری . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط): وجدته خُتَع لاسکع؛ ای لایتحیر. (از متن اللغة).
ختیعلغتنامه دهخداختیع. [ خ َ ] (ع اِ) بلا. درد. کسالت . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سختی . رنج . محنت . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
ریخته پیختهلغتنامه دهخداریخته پیخته . [ ت َ/ ت ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ریخته پاشیده و درهم شده را گویند و در لهجه ٔ محلی «رخته پخته » گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
سنفرهنگ فارسی عمیدعشقه؛ گیاهی که بر درخت میپیچد: ◻︎ هست بر خواجه پیخته زفتن / راست چون بر درخت پیچید سن (رودکی: ۵۰۵).
درپیختهلغتنامه دهخدادرپیخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پیخته . پیچیده شده . تاه شده : و منه نشر الخشب بالمنشار، برای آنکه چوب تا درست باشد به نامه و جامه ٔ درپیخته ماند و چون به منشار نشر کنند به آن ماند که جامه یا نامه برافلاخند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج <s
درپیختهلغتنامه دهخدادرپیخته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پیخته . پیچیده شده . تاه شده : و منه نشر الخشب بالمنشار، برای آنکه چوب تا درست باشد به نامه و جامه ٔ درپیخته ماند و چون به منشار نشر کنند به آن ماند که جامه یا نامه برافلاخند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج <s
ریخته پیختهلغتنامه دهخداریخته پیخته . [ ت َ/ ت ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ریخته پاشیده و درهم شده را گویند و در لهجه ٔ محلی «رخته پخته » گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
شپیختهلغتنامه دهخداشپیخته . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اشپوخته .اشپیخته . ترشح کردن و پاشیده شدن آب باشد [ کذا ] .(برهان ). آب ترشح کرده و پاشیده شده . اسم مفعول از شپیختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به شپیختن شود.
اشپیختهلغتنامه دهخدااشپیخته . [ اِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از اشپیختن . ترشح شده . پاشیده . (برهان ). || ترشح آب را نیز گویند. (برهان ).