پروائیدنلغتنامه دهخداپروائیدن . [ پ َرْ دَ ] (مص ) دانستن (؟) قیاس کردن (؟). حدس زدن (؟) : هر آن پروانه کو شمع ترا دیدشبش خوشتر ز روز آمد بسیماهمی پرد بگرد شمع حسنت بروز و شب نگیرد هیچ پروانمی یارم بیان کردن ازاین بیش بگفتم این قدر باقی تو پروا.
راهدانفرهنگ فارسی عمیدکسی که راهی را بلد است؛ دانندۀ راه؛ آشنا به راه؛ راهبر؛ راهنما: ◻︎ هم او راهدان هم فرس راهوار / زهی شاه مرکب زهی شهسوار (نظامی۵: ۷۵۰).
پیراهلغتنامه دهخداپیراه . (اِمص ) اسم از پیراهیدن . رجوع به پیراهیدن شود. || (نف مرخم ) پیراهنده . دباغ . (آنندراج ).
دباغیلغتنامه دهخدادباغی . [ دَب ْ با ] (حامص ) آشگری . دباغت . دباغت پوست . پیراهیدن پوست . پیراهش پوست . پیراستن پوست . دبغ. (منتهی الارب ).
پیراییدنلغتنامه دهخداپیراییدن . [ دَ ] (مص ) پیراستن . پیرایستن . زینت دادن . پیراهیدن : تیر را تا نتراشی نشود راست همی سرو را تا که نپیرایی والا نشود.منوچهری .
محسلغتنامه دهخدامحس . [ م َ ] (ع مص ) به دست مالیدن پوست و پیراستن آن را. (از منتهی الارب ). دباغی کردن پوست . و اصل آن المعس به تبدیل عین به حاء است . (از تاج العروس ). پیراهیدن پوست .