پیروی کردنلغتنامه دهخداپیروی کردن . [ پ َ/ پ ِ رَ / رُ وی ک َ دَ ] (مص مرکب ) متابعت کردن . اقتدار کردن . اقتفا کردن . اقتراء. اقتیاف . تمصر. تقیل .ائتمام ؛ بدنبال چیزی پیوستن . اتباع . متابعت . احتذاء. تتبع. تقلید. تباعة. اثف . تا
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
پرچ مازهkeel rivetواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پرچهایی که زبرباریکهها (garboard strakes) را به مازه متصل میکند
فرابَر رورومسافریro-ro/vehicle/passenger ferry, ro-ro/passenger ferryواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که همزمان قادر به جابهجایی مسافر و خودروِ با مسافر یا بدون مسافر و بارهای رورو است
پیرویلغتنامه دهخداپیروی . [ ] (اِخ ) (مصطفی چلبی ) از شعرای عثمانیست ، اهل تکفورطاغ و از قالیونچی ها. بسال 1150 هَ . ق . درگذشته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
پیرویلغتنامه دهخداپیروی . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی ساوه بوده و بساوجی معروف شده . این بیت از اوست :بنومیدی گذشت این عید بی رخسار زیبایش نبوسیدیم دستش را نیفتادیم درپایش .(از قاموس الاعلام ترکی ).
پیرویلغتنامه دهخداپیروی . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و این بیت از اوست :ز سوز آتش سودای عشق او پس از مردن ز خاکم گر گیاهی سر برآرد دود ازو خیزد.(از قاموس الاعلام ترکی ).
پیرویلغتنامه دهخداپیروی . [ پ َ / پ ِ رَ / رُ وی ] (حامص ) متابعت . اقتداء. اسوه . تأسی . تبعیت . پس روی . اقتفاء. اتباع . ظلف : آنچه شرط شده بر من [ مسعود ] در این بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی
پیرویفرهنگ فارسی عمید۱. از پی کسی رفتن؛ دنبال کسی روان شدن.۲. متابعت: ◻︎ حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردمافکنتر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶).
پیرویلغتنامه دهخداپیروی . [ ] (اِخ ) (مصطفی چلبی ) از شعرای عثمانیست ، اهل تکفورطاغ و از قالیونچی ها. بسال 1150 هَ . ق . درگذشته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
پیرویلغتنامه دهخداپیروی . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی ساوه بوده و بساوجی معروف شده . این بیت از اوست :بنومیدی گذشت این عید بی رخسار زیبایش نبوسیدیم دستش را نیفتادیم درپایش .(از قاموس الاعلام ترکی ).
پیرویلغتنامه دهخداپیروی . [ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران و این بیت از اوست :ز سوز آتش سودای عشق او پس از مردن ز خاکم گر گیاهی سر برآرد دود ازو خیزد.(از قاموس الاعلام ترکی ).
پیرویلغتنامه دهخداپیروی . [ پ َ / پ ِ رَ / رُ وی ] (حامص ) متابعت . اقتداء. اسوه . تأسی . تبعیت . پس روی . اقتفاء. اتباع . ظلف : آنچه شرط شده بر من [ مسعود ] در این بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی
پیرویفرهنگ فارسی عمید۱. از پی کسی رفتن؛ دنبال کسی روان شدن.۲. متابعت: ◻︎ حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردمافکنتر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶).