پیسلغتنامه دهخداپیس . (اِ) پیست . پیسی . (زمخشری ). لکها که بربدن افتد. برص . (خلاص ). علتی که آنرا بعربی برص خوانند. (برهان ). برصاء. ابرص . (بحر الجواهر) (تاج المصادر). بیاض یظهر فی ظاهرالبدن و یغور و یکون فی سایرالاعضاء حتی یصیرلون البدن کله ابیض و یقال لهذاالنوع المنتشر. (بحر الجواهر ذیل
پیسفرهنگ فارسی عمیدکسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکههای سفید باشد: ◻︎ چه قدر آوَرَد بندۀ حوردیس / که زیر قبا دارد اندام پیس (سعدی۱: ۱۴۲).
پیسفرهنگ فارسی معین1 - (اِ.) نوعی بیماری پوستی که بر روی پوست لکه های سفید پیدا می شود. 2 - (ص .) ابرص ، پیسه .
موج SS waveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موج لرزهای حجمی که در آن راستای ارتعاش ذرات بر راستای انتشار عمود است
نشانۀ گِلوبرفmud and snow,M&S, M/S, M+Sواژههای مصوب فرهنگستاننشانهای بر دیوارۀ تایر که مشخص میکند تایر در زمستان، در هنگام برف و گل و سرما، کارکرد مطلوبی دارد
وضعیت رزمیbattle station(s)/ battlestation(s)واژههای مصوب فرهنگستانوضعیت آمادهباشی که در آن خدمة پرواز در داخل اتاقک خلبان حضور دارند و هواگرد خودی، بهصورت موتورخاموش، در نزدیکی یا در ابتدای باند پرواز قرار دارد و قادر است در مدت کمتر از پنج دقیقه پرواز کند
تلسکوپ پرتوایکسX-ray telescope, X-ray multi-mirror telescopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای آشکارسازی پرتوهای ایکس
پیسیدیانلغتنامه دهخداپیسیدیان . (اِخ ) نام مردم ساکن پیسیدیه ، محلی در آسیای صغیر. (رجوع به مجلدات سه گانه ٔ ایران باستان شود).
پیستلهلغتنامه دهخداپیستله . [ ت ُ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) پیستوله . از سلاحهای ناریه ٔ دستی . طپانچه . و این نام بدانجهت آنرا داده اند که گویند نخست بار در شهر پیستوای ایتالیا ساخته شده است .
پیسه شدنلغتنامه دهخداپیسه شدن . [ س َ / س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اَبلق و دورنگ شدن . ابلق گردیدن . پیس شدن .
پیسیدیانلغتنامه دهخداپیسیدیان . (اِخ ) نام مردم ساکن پیسیدیه ، محلی در آسیای صغیر. (رجوع به مجلدات سه گانه ٔ ایران باستان شود).
پیستلهلغتنامه دهخداپیستله . [ ت ُ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) پیستوله . از سلاحهای ناریه ٔ دستی . طپانچه . و این نام بدانجهت آنرا داده اند که گویند نخست بار در شهر پیستوای ایتالیا ساخته شده است .
پیساندرلغتنامه دهخداپیساندر. (اِخ ) پیزاندروس . یکی از ژنرال های باستانی آتن و از جمله کسانی است که در تاریخ 401 ق .م . جمهوری آن شهر را لغو و یک هیأت حاکمه مرکب از 400 تن تشکیل کرد. (قاموس الاعلام ترکی ). نیز رجوع به پیزاندروس
پیستنلغتنامه دهخداپیستن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) پیستون . سیلندر و آلتی متحرک گلوله شکل یا استوانه ای که با فشار درون محفظه ٔ تلمبه گردد و یا داخل سیلندر ماشین بخار شود و حرکت را بوسیله ٔ دسته ٔ شاتون یا پیستون به میل لنگ منتقل سازد.
شاراپیسلغتنامه دهخداشاراپیس . (اِخ )پرستشی که بر اثر اتحاد مذهب یونانیان و مصریان قدیم بکمک یکی از کاهنان مصر معاصر بطلمیوس اول (323 - 273 ق . م ) بوجود آمد. (از ایران باستان ج 1 ص <span class="
سراپیسلغتنامه دهخداسراپیس . [ س ِ ] (اِخ ) از خدایان بزرگ مصر قدیم است که یونانیان و رومیان او را نظیر ژوپیتر ستایش میکردند. مصریان بنام سراپیس 43 معبد بنا نهاده بودند و دریونان و روم نیز او را معابد بسیار بود. (از تاریخ تمدن قدیم ایران ). راجع به سراپیس باید گ
لک و پیسلغتنامه دهخدالک و پیس . [ ل َ ک ُ ] (اِ مرکب ،از اتباع ) بهق . (و آن غیر پیس یعنی غیر برص است ).
پرزپیسلغتنامه دهخداپرزپیس . [ پْرُ / پ ُرُ زُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی حشره ٔ بالدار از خانواده ٔ پروزوپی دینه . || کهور. و آن نوعی نبات پروانه شکل شامل درختان و نهالهای خاردار که در هندیافت شود و هم در نواحی کرمان و عباسی و نرماشیر.