پیستلغتنامه دهخداپیست . (فرانسوی ، اِ) محوطه یا میدانی برای دو یا اسب دوانی یا بازی . || فضا و محلی مسطح اعم از مسقف یا غیرمسقف برای رقص .
پیستلغتنامه دهخداپیست . (ص ) پیس . ابرص . شخصی که علت برص و جذام داشته باشد. (آنندراج ) (برهان ). || مبروص .
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
پست پستلغتنامه دهخداپست پست . [ پ َ پ َ ] (ق مرکب ) نرم نرمک . آهسته آهسته :عشق میگوید بگوشم پست پست صید بودن بهتر از صیادی است .مولوی .
پیستلهلغتنامه دهخداپیستله . [ ت ُ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) پیستوله . از سلاحهای ناریه ٔ دستی . طپانچه . و این نام بدانجهت آنرا داده اند که گویند نخست بار در شهر پیستوای ایتالیا ساخته شده است .
پیستنلغتنامه دهخداپیستن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) پیستون . سیلندر و آلتی متحرک گلوله شکل یا استوانه ای که با فشار درون محفظه ٔ تلمبه گردد و یا داخل سیلندر ماشین بخار شود و حرکت را بوسیله ٔ دسته ٔ شاتون یا پیستون به میل لنگ منتقل سازد.
پیستکلغتنامه دهخداپیستک . [ ت َ ] (ن مف ) پیسه . در پهلوی بمعنی نقش و نگار بسته و زینت شده و در فارسی بمعنی پیسه و ابلق و دورنگ سپید و سیاه . (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 113). رجوع به پیسه شود.
پیستوالغتنامه دهخداپیستوا. (اِخ ) شهری به ایتالیا (ناحیه ٔ توسکانی )، دارای 76000 تن سکنه . صاحب قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ پیستویه آرد: قصبه ای است در خطه ٔ توسکانه از ایتالیا کنار نهر برونیه و در 30هزارگزی شمال غربی فلوران
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
پیستلهلغتنامه دهخداپیستله . [ ت ُ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) پیستوله . از سلاحهای ناریه ٔ دستی . طپانچه . و این نام بدانجهت آنرا داده اند که گویند نخست بار در شهر پیستوای ایتالیا ساخته شده است .
پیستنلغتنامه دهخداپیستن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) پیستون . سیلندر و آلتی متحرک گلوله شکل یا استوانه ای که با فشار درون محفظه ٔ تلمبه گردد و یا داخل سیلندر ماشین بخار شود و حرکت را بوسیله ٔ دسته ٔ شاتون یا پیستون به میل لنگ منتقل سازد.
پیستکلغتنامه دهخداپیستک . [ ت َ ] (ن مف ) پیسه . در پهلوی بمعنی نقش و نگار بسته و زینت شده و در فارسی بمعنی پیسه و ابلق و دورنگ سپید و سیاه . (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 113). رجوع به پیسه شود.
پیستوالغتنامه دهخداپیستوا. (اِخ ) شهری به ایتالیا (ناحیه ٔ توسکانی )، دارای 76000 تن سکنه . صاحب قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ پیستویه آرد: قصبه ای است در خطه ٔ توسکانه از ایتالیا کنار نهر برونیه و در 30هزارگزی شمال غربی فلوران