پیشانیلغتنامه دهخداپیشانی . (اِ مرکب ) جزء فوقانی رخسار میان رستنگاه موی و ابروان . بنچه . ناصیه . جبهه . (دهار) (منتهی الارب ).جبین . (زمخشری ). پیچه . چماچم . (برهان ). چکاد. صلایه .کشه . ذؤابه . لطاة. مقدمه . مسجد. رمة. (منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: این کلمه مرکب است از پیش و آنی که کلم
پیشانیspandrel 1واژههای مصوب فرهنگستاندر نما، سطح میان کف پنجره و نعلدرگاه (lintel) پنجرۀ طبقۀ پایین آن
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
صافش شنی تندrapid sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب پس از زلالسازی از بستری شنی عبور داده میشود تا بقایای ذرات آن گرفته شود
صافش شنی کندslow sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب از میان بستری شنی با خصوصیات مشخص به سمت پایین پرانشت میکند و در خلال آن براثر فرایندهای فیزیکی و شیمیایی و زیستی خالصتر میشود
پیشانی فرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) جلو سر از زیر موها تا روی ابروها؛ جبهه؛ جبین.۲. [مجاز] بخت؛ اقبال؛ دولت؛ طالع.۳. [قدیمی، مجاز] لیاقت؛ شایستگی.۴. [قدیمی، مجاز] صلابت؛ قوّت.۵. [قدیمی، مجاز] نخوت؛ تکبر: ◻︎ هرکه از روی تواضع بنهد «پیشانی» / پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی (سلمان ساوجی: ۳۹۰).<br
پیشانیبلندفرهنگ مترادف و متضاد۱. اقبالمند، بلنداختر، خوششانس، خوشطالع، سفیدبخت، نیکبخت ۲. پیشانیسیاه، بداقبال
پهن پیشانیلغتنامه دهخداپهن پیشانی . [ پ َ ] (ص مرکب )که پیشانی فراخ و گشاده دارد.اصفح . (منتهی الارب ).
پیشانی سودنلغتنامه دهخداپیشانی سودن . [ دَ ] (مص مرکب ) سر بر خاک نهادن . || تعظیم کردن . سجده کردن : براه او نخستین گام ما را سجده پیش آمدتو ای حسرت قدم میزن که ما سودیم پیشانی .میرزا بیدل .
پیشانی کردنلغتنامه دهخداپیشانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی کردن . بیشرمی نمودن : سپر از غمزه ٔمست تو بیندازد چرخ با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی .نزاری .
پیشانی سودنلغتنامه دهخداپیشانی سودن . [ دَ ] (مص مرکب ) سر بر خاک نهادن . || تعظیم کردن . سجده کردن : براه او نخستین گام ما را سجده پیش آمدتو ای حسرت قدم میزن که ما سودیم پیشانی .میرزا بیدل .
پیشانی کردنلغتنامه دهخداپیشانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستاخی کردن . بیشرمی نمودن : سپر از غمزه ٔمست تو بیندازد چرخ با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی .نزاری .
پیشانی داشتنلغتنامه دهخداپیشانی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) خوشبخت بودن . اقبال نیکو داشتن . بختور بودن .
پیشانی نهادنلغتنامه دهخداپیشانی نهادن . [ نی ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تواضع کردن . سر فرود آوردن : هر که از روی تواضع ننهد پیشانی پیش روی تو، زهی روی و زهی پیشانی .سلمان ساوجی .
پیشانی بلندلغتنامه دهخداپیشانی بلند. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) که فاصله ٔ رستنگاه موی سر تا ابروان وی بسیار باشد. که جبهتی گشاده دارد. || خوش اقبال . بخت ور. نیک بخت . نیک طالع. نیک اختر. پیشانی دار.
پهن پیشانیلغتنامه دهخداپهن پیشانی . [ پ َ ] (ص مرکب )که پیشانی فراخ و گشاده دارد.اصفح . (منتهی الارب ).
خوش پیشانیلغتنامه دهخداخوش پیشانی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنکه پیشانی زیبا دارد. || آنکه طالع خوش دارد. خوش اقبال . خوب طالع.
خط پیشانیلغتنامه دهخداخط پیشانی . [ خ َطْ طِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوطی که در پیشانی آدمی است . کنایه از سرنوشت و رقم تقدیر می باشد : سرنوشت خود توان خواند از خط پیشانیش مد ابرو شاه بیت مطلع انوار کیست . دانش (از آنندراج ).بندگی را
ستاره پیشانیلغتنامه دهخداستاره پیشانی . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی است از اسب و این را شوم میشمارند. (بهار عجم ). اسبی که در پیشانی دارای علامت بود و آن را از معایب اسب می شمارند. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) دارای عُرّه ٔ بیضا. دارنده ٔ جبهه ٔ درخشان <span clas
سخت پیشانیلغتنامه دهخداسخت پیشانی . [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که در غایت جرأت و بی باکی باشد. (آنندراج ). شجاعت و دلیری . (مجموعه ٔ مترادفات ص 222). || سمج . مبرم . پررو : جگرم خون شد از پریشانی آه از این جان سخت پیشانی . <p class="