پیشه ورانلغتنامه دهخداپیشه وران . [ ش َ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ پیشه ور. صاحبان حرف . اهل حرفت . محترفه . این کلمه در تداول امروز بحای کسبه و اصناف پذیرفته شده و مستعمل است (از لغات مصوب فرهنگستان ). امّا اصناف و کسبه که در عداد پیشه وران محسوبند بر حسب
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
سیه پیسهلغتنامه دهخداسیه پیسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سیاه پیسه . آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد : این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال .ناصرخسرو.
شه شهلغتنامه دهخداشه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر آورش یک به یک شطرنج برزد بر سرش .مولوی .
بیشیةلغتنامه دهخدابیشیة. [ شی ی َ ] (اِ) طبقه ای از طبقات مردم هند و آنان صناعانند. (مفاتیح العلوم ). پیشه وران در هند. (مفاتیح ).
شمارلغتنامه دهخداشمار. [ ش ِ ] (اِ) نام درختی است کوتاه و بسیار سخت که پیشه وران از آن دسته ٔ افزار و دست افزار سازند. (برهان ). || انیسون . (یادداشت مؤلف ).
افزاردانلغتنامه دهخداافزاردان . [ اَ ] (اِ مرکب ) جای دیگ افزار. مقزحه . (یادداشت دهخدا). توبره و جعبه ای که در آن صنعتگران و پیشه وران افزار و آلات خود نهند. (از ناظم الاطباء).
طبقۀ اجتماعیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ، ارباب، فئودال، رعیت، سرمایهدار، کارگر، روحانیت، جنگیان، برزگران، پیشهوران، بینوایان بورژوازی، خردهبورژوازی کاپیتالیست
پیشهلغتنامه دهخداپیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) رسنی باشد که آنرا از لیف خرما تابند. (برهان ). || قسمی از نی که شبانان نوازند و آنرا توتک خوانند. (برهان ) . و ظاهراً درین معنی مصحف نیشه ، نی چه است . یَراع . (السامی ) : با تاج خسروی چه
پیشهلغتنامه دهخداپیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) صنعت . (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ) (منتهی الارب ). هنر. صنع. طرقة. صناعت . (منتهی الارب ). حرفه . (دهار). کسب . (برهان ). حرفت : چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی کجا
پیشهفرهنگ فارسی عمید۱. هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد؛ شغل؛ حرفه؛ کار؛ هنر: زراعتپیشه.۲. عادت و خوی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستمپیشه، عاشقپیشه، عیارپیشه، کرمپیشه، گداپیشه، هنرپیشه.⟨ پیشه ساختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = ⟨ پیشه کردن&l
راست پیشهلغتنامه دهخداراست پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کسی که راستی و درستی پیشه دارد. که پیشه راست دارد.
درنگ پیشهلغتنامه دهخدادرنگ پیشه . [ دِ رَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) درنگ کار. صبور و با استقامت . با تحمل و شکیبا. ثابت قدم : مبارزانی همدست و لشکری هم پشت درنگ پیشه به فرّ و شتابکار به کر. فرخی .شتابکارتر
دزدپیشهلغتنامه دهخدادزدپیشه . [ دُ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه پیشه اش دزدی باشد. که دزدی شغل و کار دارد. که به دزدی پردازد. که عمل و شغل او دزدی است : [ مردم ساروان به خراسان ] مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزد پیشه و ستیزه کار و بی وفا و
دل پیشهلغتنامه دهخدادل پیشه . [ دِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از خاموشی است . (برهان ) (آنندراج ). کنایه از مردم خاموش . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). سکوت و خاموشی . (ناظم الاطباء).