پیشیارلغتنامه دهخداپیشیار. [ ش ْ ] (اِ مرکب ) شاش . بول . پیشاب : زحل دلالت کند بر رودگانی و پیشیار و پلیدی . (التفهیم ، ابوریحان ).از نهیب تو شیر گردون راآب ناخورده پیشیار گرفت . انوری . || قاروه ٔ بیمار را گویند که پزشک را بنمایند.
پیشیارفرهنگ فارسی عمید۱. پیشکار.۲. خدمتکار؛ مزدور.۳. شاگرد.۴. مددکار؛ معاون: ◻︎ بختودولت چو پیشکار تواند / نصرتوفتح پیشیار تو باد (رودکی: ۵۲۱).
پیشیارفرهنگ فارسی عمید۱. = پیشاب۲. قاروره که پیشاب بیمار را در آن کنند و نزد طبیب ببرند: ◻︎ بر روی پزشک زن میندیش / چون بود درست پیشیارت (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۷).
پیشیارفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - شاش ، ادرار. 2 - شیشه ای که ادرار بیمار در آن کنند و پیش طبیب برند؛ قاروره .
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
پیشیارهلغتنامه دهخداپیشیاره . [ ش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سینی . خوانچه . طبق . مجموعه . خوانچه و طبقی باشد که تنقلات و گل و مانند آن در سکوره ها کرده در محفل آرند. (منتهی الارب ). معرب آن شفارج است . ظرف تنقلات . (انجمن آرا). خوانچه و طبقی که تنقلات و گل درآن کن
پیشارلغتنامه دهخداپیشار. (اِ مرکب ) بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قاروره ٔ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند. (آنندراج ). ادرار. بول . قاروره . پیشیار. تفسره : پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه . فردوسی .رجوع به پیشیار شو
بیسیارلغتنامه دهخدابیسیار. (اِ) ظاهراً مصحف پیشیار است . قاروره ٔ بیمار. (فرهنگ جهانگیری ). پیسیار. سرشگ . قاروره . تفسره . دلیل . پیشاب . آب بیمار. بول . شاش . (یادداشت مؤلف ) : بر روی پزشک زن میندیش چون بود درست بیسیارت . رودکی .و
پیشابلغتنامه دهخداپیشاب . (اِ مرکب ) بول . شاش . زهراب . شاش کوچک .پیشیار. گمیز. (برهان ). || مقابل پس آب .
پیسیارلغتنامه دهخداپیسیار. (اِ) بیسیار. سرشک . قاروره . تفسره . آب . دلیل . پیشیار : برروی پزشک زن میندیش چون گشت درست پیسیارت .
پیشکارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که در خدمت شخص بزرگ و محترمی کارهای او را اداره کند.۲. ناظر و مباشر مخصوص؛ پیشیار.۳. (کشاورزی) چاهی که از آنجا شروع به لایروبی میکنند؛ چاههای آخر قنات.۴. [منسوخ] رئیس دارایی استان.۵. [قدیمی] کسی که زیردست شاطر کار میکند و نان را از تنور درمیآورد.
پیشیارهلغتنامه دهخداپیشیاره . [ ش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سینی . خوانچه . طبق . مجموعه . خوانچه و طبقی باشد که تنقلات و گل و مانند آن در سکوره ها کرده در محفل آرند. (منتهی الارب ). معرب آن شفارج است . ظرف تنقلات . (انجمن آرا). خوانچه و طبقی که تنقلات و گل درآن کن