پیغارهلغتنامه دهخداپیغاره . [ رَ / رِ ] (اِ) طعنه و سرزنش و بهتان . (برهان ). ملامت . (صحاح الفرس ) : سه چیزت بباید کزو چاره نیست وزآن نیز بر سرت پیغاره نیست . فردوسی .بدو گفت شاه ای بد بدکنش سزا
پیغارهفرهنگ فارسی عمیدطعنه؛ سرزنش؛ ملامت: ◻︎ سه چیزت بباید کزاو چاره نیست / وز آن نیز بر سرت پیغاره نیست (فردوسی: ۴/۴).
غوره غورهلغتنامه دهخداغوره غوره . [ رَ رَ ] (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو ازایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
غوره غورهلغتنامه دهخداغوره غوره . [ رَ رَ / رِ رِ ] (اِ مرکب )یا غورغوره . غوره ای که در آب محفوظ نگاه داشته میشود برای استفاده در غیر فصل غوره . (از فرهنگ نظام ).
غوره فراوان نیست (/ غوره خیلی نیست / غوره کم است).گویش اصفهانی تکیه ای: qura farâvun neha./ qura ziyâd neha. طاری: qöra ferâvun neya./ qöra xeyli neya. طامه ای: qura ferâvun neha./ qura kam-a. طرقی: qöra ferâvon neha. کشه ای: qora ferâvun niya. نطنزی: qura ferâmun naha./ qura kam-a.
غورةلغتنامه دهخداغورة. [ غ َ رَ ] (ع مص ، اِ) اسم مرت از غَور. (از اقرب الموارد).یکبار آمدن بزمین نشیب . یکبار درآمدن و داخل شدن درچیزی . رجوع به غَور شود. || آفتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || میان روز. (منتهی الارب ). ظُهر. قائله . (اقرب الموارد). وسط روز.
سرزنشفرهنگ مترادف و متضادبدگویی، بیغاره، پیغاره، تعنت، تقبیح، تشنیع، تقریع، سرکوفت، شماتت، شنعت، طعن، طعنه، عتاب، قدح، لوم، مخالفت، مذمت، معاتبت، معاتبه، ملام، ملامت، نکوهش ≠ تمجید، ستایش
جاملغتنامه دهخداجام . (اِ) پیاله ٔ آبخوری . (برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ). پیاله ٔ شرابخوری . کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. (ناظم الاطباء). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لکن عبرانیان از قدیم به استع
پتیارهلغتنامه دهخداپتیاره . [ پ َت ْ رَ / رِ ] (اِ) در پهلوی پتیارَک بمعنی مخالفت و بغضاء و ستیز و خصوصاً مخلوقات اهریمنی که برای تباه کردن آفریدگان اهورمزدا پدید آمده اند و اصل اوستائی آن پئی تیارَ است : مخالفت . ضدیت . بغضاء. عدوان . عداوت . عناد. دشمنی . خلا