پیغاللغتنامه دهخداپیغال . (اِ مرکب ) (از پیغ، بمعنی چیزی نوک تیز + َال ، ادات نسبت ) نیزه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ). رمح : دریغ آن سر و برز و آن یال اوهم آن تیر و آن تیغ و پیغال او.(از فرهنگ اسدی ).
پیغاللغتنامه دهخداپیغال . (اِخ ) ترکی شده ٔپیگال مجسمه ساز فرانسوی . تولد پاریس سال 1714 و وفات 1785 م . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به پیگال شود.
پیغالفرهنگ فارسی عمید۱. نیزه.۲. نیزۀ کوتاه.۳. پیکان؛ سنان: ◻︎ دریغ آن سر و برز و آن یال او / هم آن تیر و آن تیغ و پیغال او (اسدی: لغتنامه: پیغال).
چغاللغتنامه دهخداچغال . [ چ َغ ْ غا ] (اِ، از اتباع ) در تداول عامه ، مهمل بقال است ، چنانکه فی المثل گویند:این کار هر بقال چغالی نیست . و رجوع به چقال شود.
پیغالهلغتنامه دهخداپیغاله . [ پ َ / پ ِ ل َ/ ل ِ ] (اِ) صورتی از پیاله یا شیشه و یا اصل آن و کلمه ٔ پیاله خود یونانی است . قدح شراب . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). قدح و کاسه ٔ شراب . (برهان ). جام :گر به پیغاله از کدو فکن
پیغالهفرهنگ فارسی عمیدقدح شرابخوری؛ پیاله؛ ساغر: ◻︎ گَر به پیغاله از کدو فکنی / هست پنداری آتش اندر آب (عنصری: ۳۲۶).
بیغاللغتنامه دهخدابیغال . (اِ) (ظ. از: بیغ + آل ) (از یادداشت مؤلف ). پیغال . (یادداشت مؤلف ). نیزه که به عربی رمح خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (از اسدی ). نیزه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء) : دریغ آن سر و تن روان یال اوی هم آن تیر وآن تیغ و بیغ
رمحلغتنامه دهخدارمح . [ رُ ] (ع اِ) نیزه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). چوبی است دراز با حربه ای در سر آن برای دفع و طعن دشمن . ج ، رِماح ، اَرماح . (از اقرب الموارد). پیغال : آهنین رمحش چو آید بر دل پولادپوش نه منی تیغش چو آید بر سر خنجرگذار. <p class="
نیزهلغتنامه دهخدانیزه . [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (اِ) حربه ٔ معروف که به عربی آن را رمح و سنان گویند. (انجمن آرا). رمح . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قناة. (منتهی الارب ) (دستورالاخوان ). طراد. مخرص .خرص . لیطة. (از منتهی الارب ).
دریغلغتنامه دهخدادریغ. [ دِ/ دَ ] (اِ) افسوس و اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته . (از برهان ). افسوس و اندوه . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید کلمه ای است که در محل تأسف و تحسرگویند و بدین معنی با لفظ خوردن مستعمل است -انتهی .رنج و اندوه و آزار و پشیما
پیغالهلغتنامه دهخداپیغاله . [ پ َ / پ ِ ل َ/ ل ِ ] (اِ) صورتی از پیاله یا شیشه و یا اصل آن و کلمه ٔ پیاله خود یونانی است . قدح شراب . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). قدح و کاسه ٔ شراب . (برهان ). جام :گر به پیغاله از کدو فکن
پیغالهفرهنگ فارسی عمیدقدح شرابخوری؛ پیاله؛ ساغر: ◻︎ گَر به پیغاله از کدو فکنی / هست پنداری آتش اندر آب (عنصری: ۳۲۶).