پیغام گزارلغتنامه دهخداپیغام گزار. [ پ َ /پ ِ گ ُ ] (نف مرکب ) که پیغام گزارد. پیغامبر. پیغمبر. رسول . مبلغ رسالت . پیام گزار. فرستاده : بگزار حق مهرشه ای شه که مه و مهرنزدیک تو از بخت تو پیغام گزاری است . فرخی
پیغاملغتنامه دهخداپیغام . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پیام .سفارة. (دهار). از زبان کسی چیزی گفتن ، و آنرا پیغام زبانی نیز گویند و پیغام کاغذی پیغامی که بتوسل مکتوب ادا کنند. و پیام را بلغت ژند و پاژند پیتام گویند. (آنندراج ). رسالت . ملأک . ملأکة. وحی . علوج . رسیل .
یغاملغتنامه دهخدایغام . [ ی َ ] (اِ) غول بیابانی . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ).
پیغامفرهنگ فارسی عمیدسخن یا مطلبی که از طرف کسی برای کس دیگر فرستاده شود: ◻︎ از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است / پیغام آشنا نفس روحپرور است (سعدی۲: ۳۳۹).
پیغام گزاردنلغتنامه دهخداپیغام گزاردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ادای رسالت کردن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن : بوسهل نیک از جای بشد و من پیغام بتمامی بگزاردم . (تاریخ بیهقی ص <span c
گزارلغتنامه دهخداگزار. [ گ ُ ] (نف ) گزارنده . اداکننده . رجوع به گزارنده شود.ترکیب ها:- پیام گزار . پیغام گزار. حقگزار. خوابگزار. شکرگزار. مصلحت گزار. نمازگزار و رجوع به گزاردن و هر یک از این مدخلها شود.|| ترک کننده . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) ادا که از ا
مبلغلغتنامه دهخدامبلغ. [ م ُ ب َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رساننده . (غیاث ). رساننده و کسی که حکم و امر را بدیگران می رساند و ابلاغ می کند. (ناظم الاطباء). رساننده و کسی که پیام یا نامه با درود و جز آن را به دیگری می رساند. (از ذیل اقرب الموارد). رساننده ، آن که به دینی و مسلکی خواند. داعی . تبلیغ کنن
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم عربی مبدل گشت و یا آنکه مرک
رسوللغتنامه دهخدارسول . [ رَ ] (ع اِ) پیغام . || (اِ مص ) پیغامبری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اسم است به معنی رسالت ، و اصل آن مصدر و فعل آن مرده (متروک ). (از اقرب الموارد). اسم به معنی رسالت است . (از متن اللغة) : رسول خودسخنی باشد از خدای به خلق چنانکه
پیغاملغتنامه دهخداپیغام . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پیام .سفارة. (دهار). از زبان کسی چیزی گفتن ، و آنرا پیغام زبانی نیز گویند و پیغام کاغذی پیغامی که بتوسل مکتوب ادا کنند. و پیام را بلغت ژند و پاژند پیتام گویند. (آنندراج ). رسالت . ملأک . ملأکة. وحی . علوج . رسیل .
پیغامفرهنگ فارسی عمیدسخن یا مطلبی که از طرف کسی برای کس دیگر فرستاده شود: ◻︎ از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است / پیغام آشنا نفس روحپرور است (سعدی۲: ۳۳۹).
پیغاملغتنامه دهخداپیغام . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پیام .سفارة. (دهار). از زبان کسی چیزی گفتن ، و آنرا پیغام زبانی نیز گویند و پیغام کاغذی پیغامی که بتوسل مکتوب ادا کنند. و پیام را بلغت ژند و پاژند پیتام گویند. (آنندراج ). رسالت . ملأک . ملأکة. وحی . علوج . رسیل .
خوش پیغاملغتنامه دهخداخوش پیغام . [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) خوش پیام . آنکه پیغام خوش دارد. حامل پیغام خوب .
پیغامفرهنگ فارسی عمیدسخن یا مطلبی که از طرف کسی برای کس دیگر فرستاده شود: ◻︎ از هرچه میرود سخن دوست خوشتر است / پیغام آشنا نفس روحپرور است (سعدی۲: ۳۳۹).