پیل زورلغتنامه دهخداپیل زور. (ص مرکب ) که چون پیل نیرو و قوت دارد. قوی و نیرومند چون فیل . کنایه از مردم قوی و پرزور ازعالم گاو زور. (آنندراج ). ج ، پیل زوران : چو آتش بیامد گو پیل زورچو کوهی روان کرد از جا ستور. فردوسی .فرود آمد از ب
پیل زورفرهنگ فارسی عمیدقوی و نیرومند مانند پیل؛ پرزور: ◻︎ اگر پیلزوری وگر شیرچنگ / به نزدیک من صلح بهتر که جنگ (سعدی۱: ۷۳).
خطیابیline hunting, LHواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند با گرفتن یک شماره و دستیابی به تعدادی واسط، ازطریق هر خطی که آزاد باشد ارتباط برقرار کند
برنامهریزی خطیlinear programming, LPواژههای مصوب فرهنگستان[ریاضی] شاخهای از ریاضی که تابعی خطی را با در نظر گرفتن تعدادی قید خطی کمینه یا بیشینه میسازد [مدیریت] ابزار تصمیمگیری (decision making) بهینه که در آن هدف تابعی خطی است و محدودیتها بهصورت مساویها و نامساویهای خطی نمایش داده میشوند
آستانۀ لاکتاتlactate threshold, LTواژههای مصوب فرهنگستانلحظهای در تمرینهای بدنی با شدت روبهافزایش که از آن به بعد سطح لاکتات خون سیاهرگی افزایش مییابد
نیوتورلغتنامه دهخدانیوتور. [ نیوْ ] (اِ) بر وزن پیل زور، کبر. غرور. (انجمن آرا) (برهان قاطع). ظاهراً از ساخته های دساتیر است .
فیل زورلغتنامه دهخدافیل زور. (ص مرکب ) پیل زور. (فرهنگ فارسی معین ). دارای زور و نیروی فیل . بسیار نیرومند. || (اِ مرکب ) نام فنی از کشتی . (آنندراج ).
فیلسملغتنامه دهخدافیلسم . [ س ُ ] (اِ مرکب ) پیلسم . (فرهنگ فارسی معین ). سم فیل . || (ص مرکب ) اسبی که سخت سم باشد. || نیرومند و زورآور. پیل زور. رجوع به پیلسم شود.
ببردولغتنامه دهخداببردو. [ ب َ دَ / دُو ] (نف مرکب ) که چون ببر دود. تنددو. تندخیز : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منوچهری .
آهوجهلغتنامه دهخداآهوجه . [ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرکب / ص مرکب ) آنکه جهشی چون آهو دارد. آهوفغند : شیرکام و پیل زور و گرگ پوی و گورگر ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منو
پیللغتنامه دهخداپیل . (اِ) فیل .کلثوم . مَرْدی ̍. عرداد. (منتهی الارب ). بر وزن و معنی فیل است . (آنندراج ). رجوع به فیل شود : نیل دهنده تویی بگاه عطیت پیل دمنده بگاه کینه گزاری . رودکی .و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان ) جان
پیللغتنامه دهخداپیل . (اِخ ) رابرت . سیاستمدار انگلیسی . متولد در چمبرهل بسال 1788م . وی چندبار نخست وزیر گردید و کاتولیک ها را از قیمومت دولت خارج ساخت و حزب محافظه کار را تشکیل کرد و مالیات را منظم گردانید و بسال 1846 طرح
دشپیللغتنامه دهخدادشپیل . [ دُ ] (اِ مرکب ) دشبل . دشپل . دژپیه .غده . (از برهان ) (از آنندراج ). رجوع به دشبل شود.
پیل در پیللغتنامه دهخداپیل در پیل . [ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیلی پس پیلی . فیلی بدنبال فیل دیگر. پیلان بصف . پیلان بسیار : طناب نوبتی یک میل در میل بنوبت بسته بر در پیل در پیل .نظامی .
پیللغتنامه دهخداپیل . (اِ) فیل .کلثوم . مَرْدی ̍. عرداد. (منتهی الارب ). بر وزن و معنی فیل است . (آنندراج ). رجوع به فیل شود : نیل دهنده تویی بگاه عطیت پیل دمنده بگاه کینه گزاری . رودکی .و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان ) جان