پیلستگینلغتنامه دهخداپیلستگین . [ ل َ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به پیلسته . عاجین . چیز ساخته از پیلسته و عاج . (فرهنگ نظام ) : یکی پیلستگین منبر مجره زده گردش نُقَط در آب روین . منوچهری .مزن پیلستگین دو دست بر روی مکن از ماه تابان عنب
لستنلغتنامه دهخدالستن . [ ل ِ ت َ ] (مص ) لیسیدن : لستند آستانت بزرگان و مهتران چون یوز پیر گشته به لب کاسه ٔ پنیر.سوزنی (از آنندراج ).
لسیتینلغتنامه دهخدالسیتین . [ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام دسته ای از لیپیدهای مختلط که دارای فسفر و آزت هستند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 8).
لشتنلغتنامه دهخدالشتن . [ ل ِ ت َ ] (مص ) لیشتن . لیسیدن . (برهان ) (جهانگیری ). زبان بر چیزی مالیدن . لستن : لشتند آستانت بزرگان و مهتران چون یوز پیر لشته به لب کاسه ٔ پنیر. سوزنی (از جهانگیری ).و امروز لیشتن متداول است : مثل انگش